گرفتند. این بهرهمندیهای پارسیها آریستاگر، محرّک شورش ینیانها و غیره را، مأیوس کرد و او اکنون دریافت، که ممکن نیست بر شاه غلبه کند. بنابراین همراهان خود را جمع کرده مشورت کرد، که آیا بهتر نیست در فکر پناهگاهی بوده، در صورتی که قشون شاه آنها را از میلت راند یا خود آنها خواستند جلای وطن کرده به ساردینی یا میرسین بروند، جائی را داشته باشند. هکاتیوس[۱] مورّخ پسر هژساندر[۲] عقیده داشت، که جلای وطن برای هیچکدام از دو محل مزبور صحیح نیست.
خوب است، که آریستاگر قلعهای در جزیرۀ لرس[۳] ساخته در آنجا راحت بنشیند، زیرا بعدها میتواند به میلت برگردد. آریستاگر این رأی را نپسندید و حکومت میلت را به یکی از اهالی شهر که، شخص ممتازی بود و فیثاغورس نام داشت، سپرده خود به میرسین، شهر تراکیه، رفت و، وقتی که مشغول محاصره قلعهای بود، در زیر قلعه کشته شد و سپاهش معدوم گردید.
سقوط میلت
بعد هرودوت چنین گوید (کتاب ششم، بند [۴]-۴۸):
هیستیه، پس از اینکه به اجازۀ داریوش به سارد آمد، نزد ارتافرن والی لیدیّه و صفحات دریائی رفت. والی به او گفت: «عقیدۀ تو راجع به شورش ینیانها چیست؟» او جواب داد: «ندانم و از تمام این وقایع در حیرتم».
ارتافرن، که هیستیه را بهتر از داریوش میشناخت، چنین جواب داد: «چون تو نمیدانی پس من بگویم، تا بدانی. این کفشی است، که تو دوختهای و آریستاگر آن را پوشیده». پس از این جواب هیستیه، چون دانست، که ارتافرن از بطون وقایع آگاه است، متوحّش شده و شبانه فرار کرده بطرف دریا رفت و بجای وعدهای، که به داریوش راجع بتسخیر جزیرۀ (ساردینی) داده بود، در نهان ریاست شورشیان را بعهده گرفت. چون به جزیرۀ (خیوس) درآمد، اهالی آن در ابتداء پنداشتند، که بحکم داریوش آمده و بر آنها است. این بود، که او را گرفته در غل و زنجیر کردند، ولی بعد که فهمیدند، دشمن شاه است، او را رها کردند. ینیانها از او پرسیدند،