که مهارت ندارند، ماهرانه جنگ میکنند. از جمله مهارت لاسدمونیها این بود، که فرار میکردند و در این مورد پارسیها با فریادهای شادی آنها را تعقیب میکردند و همینکه نزدیک میشدند، لاسدمونیها برگشته دلیرانه میجنگیدند و عدهای زیاد از دشمن میکشتند. آن روز بدین منوال گذشت و کاری از پیش نرفت. روز دیگر هم جنگ بهمین نهج گذشت. پارسیها به امید اینکه عدۀ یونانیها کم است و از جهت برداشتن زخم نخواهند توانست مقاومت کنند، حملات مکرر کردند، ولی یونانیها از حیث نوع اسلحه و مردم به قسمتهائی تقسیم شده به نوبت جنگ میکردند، به استثنای اهالی فوسید، که روی کوه قرار گرفته بودند، تا کورهراهی را را محافظت کنند. شاه در فکر بود، که چه کند، که ناگاه یک نفر یونانی ملیانی افییالت[۱] پسر اوریدم[۲] بطمع پاداش بزرگ نزد خشیارشا رفته گفت، راهی است که از آن میتوان پیشرفت و به ترموپیل درآمد. این شخص باعث هلاک یونانیهای ترموپیل گردید (بعدها این شخص به تسّالی گریخت و یونانیها برای سر او قیمتی معین کردند، ولی بعلّت دیگر کشته شد و در جای خود گفته آید. م.).
هرودوت گوید روایتی هست، که شخصی دیگر به خشیارشا راهنمائی کرد، ولی من باور ندارم. خشیارشا با شعف پیشنهاد افییالت را پذیرفت و هیدارنس مأمور شد، از آن راه برود. چون شب در رسید و چراغها روشن گشت، پارسیها حرکت کردند. این کوره راه از رود آسپ شروع شده متابعت آن را میکند و به آلپن[۳]شهر اوّل لکریها میرسد. پارسیها پس از عبور از آسپ تمام شب در کوره راه حرکت کرده در طلیعۀ صبح به قلّۀ کوه رسیدند. در اینجا، چنانکه بالاتر گفته شد، هزار نفر فوسیدی برای حفاظت فوسید و پاسبانی راه ایستاده بودند. پائین راه قشونی بود، که بالاتر آن را توصیف کردهایم (یعنی قشون ترموپیل) چون کوه از جنگل پوشیده بود، حرکت پارسیها را فوسیدیها در نیافتند، ولی، وقتی که پارسیها نزدیک شدند، اسلحه برداشته حاضر جنگ گردیدند و هیدارنس در ابتداء تصوّر کرد، که