فقط از اینجا بود، که با اهالی تسّالی ضدیت داشتند و، اگر تسّالیها بر ضد پارسیها میبودند، یقینا اهالی فوسید طرفدار پارسیها میشدند. آنها جواب دادند، که پول نخواهند داد و، اگر میخواستند، میتوانستند طرفدار پارسیها گردند، ولی هیچگاه بیونان خیانت نخواهند کرد. پس از شنیدن این جواب اهالی تسّالی در خشم شده پارسیها را به مملکت آنها وارد کردند. پارسیها از تراخینه بدوا به درید رفتند و متعرّض کسی در اینجا نشدند، زیرا اهالی این محل طرفدار پارسیها بودند و دیگر اینکه تسّالیها نمیخواستند آسیبی به آنها برسد. بعد، از اینجا به فوسید درآمدند قسمتی از اهالی فرار کرده با اموال خود به کوه پارناس[۱] پناه برد و قسمت دیگر متفرق شد (کتاب ۸، بند ۲۹-۳۲).
تسخیر شهرهای دیگر
هرودوت گوید: پارسیها با این ولایات چنان رفتار کردند که با ولایت دشمن معامله میشود: ولایت را غارت و معابد را آتش زدند. بعد قشون ایران حرکت کرده شهرهای دیگر را موسوم به دریموس[۲]، خارادرا، اروخوس، تترونیوم، آمفیسه، نهان، پهوییه، تریته، الاته، هییامپلیس، پاراپتامی و آبس تسخیر کردند. در آبس معبدی بود متعلق به آپلّندلف، که اشیاء نفیسه و ذخایر زیاد داشت. ذخایر مزبوره بتصرف پارسیها درآمد. بعد پارسیها بدو قسمت تقسیم شدند و قسمت بزرگتر با خشیارشا به باسی درآمدند. چون اهالی ان با پارسیها بودند، غارتی در اینجا روی نداد، بخصوص که سپاهیان مقدونی بامر آلکساندر پادشاه مقدونیّه آن را حفاظت میکردند و آلکساندر از این جهت مقدونیها را بدینجا برای حفاظت فرستاد، که به خشیارشا بفهماند، اهالی باسی مطیع ایرانند. کلیة چنانکه از نوشتههای هرودوت استنباط میشود، لشکر پارس با مردمان و شهرهای مطیع