تاریخ این جنگ را محقّقین ۴۶۶ ق. م میدانند و چون معلوم نیست، که خشیارشا در کدام ماه این سال کشته شده، بعضی مانند ژوستن (کتاب ۲، بند ۱۵) این واقعه را بزمان سلطنت او و برخی مثل دیودور، چنانکه بالاتر اشاره شد، بزمان سلطنت اردشیر درازدست مربوط میدارند. سال بعد سیمون بطرف خرسونس تراکیّه رفته آنجا را هم از پارسیها انتزاع کرد. چون باید وقایع مرتباً ذکر شود، اکنون مقتضی است، که موقتاً روابط ایران و یونان را بهمین حال گذاشته به گزارشات مصر نظر افکنیم.
مبحث چهارم-شورش مصر و تسخیر آن از نو
احوال مصر
چنانکه بالاتر گذشت، با وجود طغیان مصر در سال آخر سلطنت داریوش اوّل و پس از فرونشاندن شورش آن در ابتدای سلطنت خشیارشا، اوضاع مصر بهمان حال سابق باقی ماند، یعنی امراء و روحانیّون مصر بهمان حقوق و اختیارات خودشان ابقا شدند، ولی این رفتار در احوال روحی مصریها تغییری نداد و مصر در زمان اردشیر درازدست باز شورید. جهت آن را بعضی رفتار بد هخامنش والی مصر دانستهاند. ممکن است چنین باشد، ولی، برای فهم شورشهای پیدرپی مصر باید کلیة روابط مصر و ایران را در نظر گرفت. از این نظر آنچه از نوشتههای مورّخین قدیم مانند هرودوت و سایرین استنباط میشود چنین است:
مصریها کلیّةً حکومت مردمان آسیائی را بر خود یک نوع مجازات آسمانی میدانستند.
در هر دوره چنین بود و در دورهٔ هخامنشی هم چنان. با وجود اینکه داریوش بزرگ برای استمالت مصریها خودش بمصر رفت، از روحانیّون و نجبای مصر جذب قلوب کرد، در سوگواری مصریها برای گاو مقدّس شرکت یافت و، چنانکه کتیبهٔ (سوئز) نشان میدهد، خود را فرعون مصر خواند و القاب و عناوین فراعنه را اختیار و مذهب سائیس را برقرار و کارهای عامّالمنفعه برای مصریها کرد، باز مصریها در سال آخر سلطنت او شوریدند. جهت این بود، که مصریها بواسطهٔ قدمت تاریخی بر خود میبالیدند و خودشان را بالاتر از ملل دیگر میدانستند، مثلا هرودوت، که مقارن این زمان