که شاه از قتل آنها صرفنظر کرد، ولی پس از پنج سال اصرار و ابرام بالاخره ملکه موفّق شد و شاه ایناروس و پنجاه نفر یونانی را به او تسلیم کرد. پس از آن آمستریس ایناروس را بدار آویخت و یونانیها را سر برید. بغابوخش از این اقدام بر خود پیچید و اجازه خواست از دربار خارج شود، بعد به سوریّه رفته در آنجا با دو پسر خود علم مخالفت برافراشت و اردشیر ازیریس[۱] نام مصری را با قشونی برای دفع او فرستاد. او زخمی از زوبین بغابوخش برداشته اسیر شد و سپاهیان شاه هم شکست خوردند. اردشیر ازیریس را از بغابوخش خواست و او پس از اینکه زخم اسیر التیام یافت وی را به دربار پس فرستاد. بعد اردشیر منستان پسر آرتاریوس[۲] والی بابل را در دفعهٔ دوّم با سپاه زیاد بقصد او روانه کرد و او هم زخم برداشته اسیر شد.
در این احوال والی، که برادر شاه بود، واسطه شد، که شاه سردار یاغی را عفو کند و او باز در دربار حاضر شده خدمتگذار باشد. در این اقدام نفوذ آمتیس[۳] زن بغابوخش، که خواهر شاه بود، مؤثر افتاد و اردشیر از تقصیر او درگذشت. پس از آن بغابوخش به دربار آمده مقرّب گردید. چنین بود، تا روزی در شکارگاه شیری بشاه حمله کرد و بغابوخش او را کشت. شاه، که کینهٔ او را در دل داشت، از این اقدام خشمگین گردید و باین بهانه، که چرا قصد شکار شاه را داشته، امر کرد سر او را ببرند. باز زن او و ملکه واسطه شدند و شاه او را ببخشید، ولی گفت در ایران نمانده در شهری سیرتا[۴] نام در کنار دریای سرخ سکنی گزیند و خواجهای را، که با او همراه و موسوم به آرتکسارس[۵] بود، به ارمنستان تبعید کرد (پرسیکا، فصل ۴۰). بغابوخش چندی در کنار دریای مزبور بماند و، چون دید، که نمیتواند آبوهوای عربستان را تحمّل کند، گفت هرچه بادا باد و لباس مریض جذامی را در بر کرده متنکّرا به دربار آمد. زن او آمتیس از قضیه آگاه شده از شاه عفو او را درخواست کرد. شاه از عجز و الحاح و تضرّع و زاری خواهر خود چنان رقت یافت، که بغابوخش را بازپذیرفته یکی از محارم خود قرار داد. بعد دیگر حادثهای روی نداد و بغابوخش در سنّ ۷۶ سالگی فوت کرد و، چنانکه کتزیاس گوید، شاه و تمام