شما استقامت پذیرد، جواب نبشتند که فرمان برداریم و از گرگان کوچ کردند بساری رسیدند، سیّد بو علی با مامطیر شده بود با تنی چند معدود، ماکان لشکر خویش را بفرستاد و گفت او را بگیرند و از اسب بزیر آورند و کلاه از سر او بردارند و بند برنهند تا من رسم گویم که چه میباید کرد، آن جماعت که پیش آمده بودند همچنان کردند، چون ماکان برسید او را بدید و در حال با گرگان فرستاد پیش امیر کابن ورداسف و او بآمل آمد کلاه با سر اسمعیل کهتر پسر نهاد و پیش داعی نبشتهها نبشت بگیلان و از آمل برادر خویش ابو الحسین۱ بن کاکی را بجاجرم و خراسان فرستاد با علم و نوبت و لشکر و در آن نواحی علیّ بن بویه که عمّ عضد الدّوله پنا خسرو بود والی بود از قبل ناصران و چهارصد مرد داشت، با بو الحسین مصاف داد لشکر او با پیش بو الحسین آمدند و او را گرفته بیاوردند تا نواحی حمران در۲ برادر ماکان را مسلّم شد و هرکه را از خراسان مییافت میکشت، بعد ماهی چند ماکان پیش او فرستاد که بازگردد با گرگان آید و بامیرکا نبشت که تو بازگرد و با آمل رو و گرگان با برادر سپار، و با علی نام معتمدی را پیش برادر فرستاد که ابو علی ناصر را بقتل آورد و سر او پیش میفرستد و ابو علی ناصر میان بازار در سرای رضی بود، روزی هردو با همدیگر شراب میخوردند بو الحسین ابن کاکی با سیّد عربده آغاز کرد، ابو علی دانست که غرض چیست، ببهانۀ آبریز بیرون آمد و کاردی کوچک از خدمتکاران خود بستد و در ازار پای خویش انداخت باز جای شده بنشست، چون مجلس خالی شد بو الحسین عربده قویتر کرد و برجست حلق ناصر ابو علی بگرفت، سیّد ازو مردانهتر بود و قوی استخوانتر، او را برگرفت از جای و ساکن بر زمین نهاد و کارد برکشید، از ناف تا بسینه شکم او بدرید و برخاست راه طلب کرد، از زحمت مردم که بر در بودند بیرون نتوانست رفت و اهل سرای خبر یافته بودند بر بام سرای شد سی ارش خویش را بر زمین انداخت و بدر خندق رسید و جمله اهل گرگان بولوله و شیون افتادند، در حال انگشتری خویش پیش علی خورشید و اسفار ابن شیرویه فرستاد بنواحی گرگان، ایشان در ماکان عاصی بودند و راه میزدند، در حال بخدمت او پیوستند و آن شب برو بیعت کرده و جمله حشم و لشکر نزدیک سیّد آمدند
________________________________________
(۱) - در ابن الاثیر (وقایع سال ۳۱۵): ابو الحسن
(۲) - کذا فی جمیع النسخ.