بیست مرد را از کسان خویش با ایشان بفرستاد تا قلعه تسلیم کنند، چون قاصدان با قلعه رسیدند بهرام پادشاه با جعفر را فرستاده بود و دل منصور بگردانیده، کسان اصفهبد را در قلعه نگذاشت و جواب بازداد، ابو اسحق لفور را چون معلوم شد که اصفهبد برسید قاصد فرستاد و گفت که دوهزار مرد جمع کردهام و مال و جان فدای تو خواهم کرد و بسیچه رود نشستم، اصفهبد از این جانب بیامده با بنده آنچه باید کرد کند اصفهبد روی بدو نهاد، چون بکلابی [سواته کوه۱] رسید اسفارنگیج بن کالجار مردی بزرگ بسیار مال و قبیله پیش اصفهبد آمد و او را بخانۀ خویش برد و میزبانی و پیشکش کرد و با جملۀ فرزندان و خویشان بخدمت او پیوست و همه را بملک علاء الدّوله سپرد و او را بیاوس۲ کلاده برد، امیر ابو اسحق پیش خدمت آمد و زمین بوسه کرد و این روز اوّل ماه فروردین بود سال بر پانصد و دوازده از هجرت صاحب شریعت علیه الصّلوة و السّلم. امیر ابو اسحق جملۀ لشکر را علوفه داد و پیش لارجان مرزبان ابو الحسام فرستادند، شیرزاد نام پسر را با همۀ لشکر پیش اصفهبد فرستاد و امیر با حرب گرمابرود با پانصد مرد بخدمت آمد و اصفهبد کیخسرو که بآمل مقیم بود و امیر شهنشاه که قلعۀ دارا داشت لشکری را که داشتند بخدمت فرستادند و سنان الدّوله که شحنۀ آمل بود با مردم خویش باصفهبد پیوست و اصفهبد شهردار که عمّزادۀ ملک بود بخدمت آمد با جمعی انبوه و پسر اصفهبد زیار لپور علی ناماور نام هوای بهرام داشت، اصفهبد علی جوستانی را که معتمد او بود پیش او فرستاد و او را دلدهی کرد و بخدمت آورد بمصلّی ترجی دستبوس یافت، اصفهبد خانۀ پدر بدو ارزانی داشت، و بجهت باکالجار کولا دلمشغول بود، محمّد کولایج را پیش خویش خواند و گفت نه تو گفتی که با کالجار دوستدار تست مگر دروغ گفتی، چون در این حدیث بود از آن باکالجار قاصدی دررسید که من آمدم، اصفهبد با باول کنار آمد و با هاشم علوی را که نقیب بود و دهخدا ابو الحسن را که وزیر بود باستقبال او فرستاد، با کالجار با شهر آشوب ایزا باد و غلامانی۳ که از آن حسام الدّوله بود
________________________________________
(۱) - کلمۀ بین دو قلاّب را ب اضافه دارد
(۲) - کذا در ب، الف: بیالوس
(۳) - ب: دو غلامی