فرونیامد و از آنجا بگرگان شد، و ملک شهید پسر خویش گرده بازو را با پایان قلعۀ دارا فرستاده بود و شرف الزّمان یهودی را که طبیب او بود بر سر او کرده که مداوات او کند، بعملگاه هج بموضعی که بجادیه گویند او را بگرمابه بردند، صرع پدید آمد و در آن صرع فروشد، انّا للّه و انّا الیه راجعون، از آنجا با پهلوی شاه غازی رستم آوردند و بخاک سپرده و ملک شهید در آن فترت و تشویش چهارصد مرد را دست و پای بریده و آویخته بکمتر حوالتی که کردند تا دیگر باره کسی دلیری نکند و بزرگان او را که بتمیشه گرفته بودند فرمود که اگر از مقام و خانۀ ایشان کسی آنجا شود بفرمایم تا آویخت، و از ساری کوچ کرد بتمیشه شد و گلهها بفرمود آورد و حشم را جامگی داد و گفت همه چهار اسبه جریده میباید که باشند و از گلۀ خویش هرکرا اسب نداشت فرمود تا بدهند و پادشاه ارجاسف و اصفهبد شهریار و قطب الدّین برسق و منگو و تغرتمر را گفت اکنون میباید از اوّل خراسان تا طوس چنان بسوزانند که خلال در آن ولایت بنماند و کودک شیرخواره در گهواره باید که بکشند و اگر معلوم شود که هیچ مسجد و زیارتگاه و مواضع دیگر بماند که شما ناسوخته گذاشتید شما را بعوض آن بسوزانم، چون لشکر گسیل کرد از آنجا بدرویشان آمد تا هوا گرمتر شد باز آرم رفت و شب و روز بشراب خوردن مشغول بود و از اطراف ولایت او هرکرا گفتند او بدین تشویش با یکی خصومت کرد امّا روزی کلمۀ برزفان راند میفرمود آورد و میکشت، و همیشه سیصد چهارصد غلام امرد داشتی بسرایی که اگر گفتندی یکی در یکی نگرید امّا بازی بکرد هردو را بفرمود آویخت، هیچ مخلوق را زهره نبود که با ایشان همآواز شوند یا ایشان نیز با کسی سخن بگویند.
ذکر قتل اصفهبد حسن بر دست غلامان او۱
ترکان ستوه شدند و همه با یکدیگر بیعت کرده، شبی تا روز بقصر زارم شراب خورده و چون او شراب خوردی هیچ آفریده را که خدمتکار او بودی از خرد و بزرگ و ترک و تازیک و حشم و حواشی و اهل قلم یارۀ آن نبودی که با وثاق شود، چه اگر یکی را طلب کردی و آنکس ناستاده بودی در حال بفرمودی
________________________________________
(۱) - از اینجا تا ابتدای عنوان «پادشاهی حسام الدّوله اردشیر بن حسن» در همۀ نسخ هست ولی از آن ببعد چنانکه اشاره خواهیم کرد باز مقداری از سایر نسخهها بغیر از الف و ب افتاده.