سر اسب تازی مادام بسپنج۱ و طویلۀ او بسته بودی که از برقه و موصل و بغداد هرسال هزار و اند رزمه ابریشم فرستاده بیاوردی بخلاف اکدش و رهوار که خانهزاد او بودند، از حدّ استراباد تا حدّ دیلمان دشت و کوه بهر عملگاه یک طویله بسته بود و دوازده هزار اسب بکار خلاف کرّۀ آن، و دویست و هشتادهزار گوسفند از دنبل و زل۲
خاصّ او در دست چوپانان بود که وظیفۀ لقمۀ خاصّ از نتاج آن گوسفندان بودی، و همیشه هزار غلام امرد از ترک و یکدش در خیل خانۀ او بود در سپنج و سرای، و مردی متدیّن و پارسا گزیدی و بهر چهار ماه را بر سر ایشان پدید کرده بود با دویست نفر شاگرد غلام تا غمخوارگی مصالح ایشان کنند و چهار فرّاش بودند همیشه در خیل خانه که پیش استاد سرای حوالت رسمی ایشان گرفتی، و هفتصد و پنجاه سر استران او بودند که روز کوچ رخت و بنۀ او کشیدندی و بیست و پنج سر طبل و کوس و دوازده علم و یک جفت نشان همه زرد علامت و باز زرّین بر سر و یکهزار سر اشتر بزمستان بوروزآباد بدیه نامنه گردیدندی بکنام و بتابستان بخروت و اند مرد دامغانی ساربانان بودند و بچندین مواضع که یاد رفت او را قلعههای معمور بود با خاصّگان و کوتوال و مشرف و قلعهها و چهارپایان که ذخیرۀ قلعه بردندی و هفتهزار مرد خاصّه و خاصّۀ در را نام بر جریدۀ عارض بود، و مفصّل اینست:
حرف، بیرون تمیشه:
چناشک، تلومن، قلّه او، تیره او، تیرهسنگ، جهینه، بالمن، گچین، ملک - بند شاه کوه، روهن سدن رستاق، وجا، خرّمهدز شلارود، ندیش بسطام، داسجان بسطام، مهرهبن.
حرف، درون تمیشه، کوه و دشت:
انبامه، شاه دز جورود، ایلال جورود، کوزا، قلعۀ منازل شلهرود پریم، سواته کوه، پیروز کوه، استوناوند، بجت، جکودره۳ ، کوترکار، اسفالای لارجان، لزجر اسفیددز، کنده کوه بچهار فرسنگی ساری، فلول، لوندرشنگله دیه، کهرودلارجان، خرّمهدز، دارا، گندم کوه سمنان، ورن شوزیلداشت، آب درۀ کوسان، رزان بهبله رود،
________________________________________
(۱) - سپنج یعنی منزل راهگذری و کاروانسرای
(۲) - دنبل یعنی گوسفند دنبهدار در مقابل زل
(۳) - ب: حلودره.