فرستد كه آوردند چه آب و هواى بلخ مرا سازگار نيست، باز نمودند كه اين موضع را كه او فرمود آب هرهز نميتوانند برد، دختر گفت پس پاى دشت، تا امروز بپاى دشت نام او بماند و آثار آن بنياد تا بعهد ما باقى بود و پديدست و آن جايگاه را كه دختر اختيار كرده بود شارستانه مرز ميگويند اين ساعت، بعد از آن از آنجا فرمود تا با اين موضع كه اين ساعت شهرست نقل كنند، مهندسان بيامدند و بنياد شهر بدين موضع كه اسبانه سراى ميگويند فرونهادند و اوّل آن جايگاه را ماته گفتندى، اين ساعت مسجد جامع است و چشمۀ آب بود كه مستنبط او بكوه وند اوميد[۱] بود، در عهد يزدادى اندكى از آن آب ظاهر بود پس مقصوره، آبى خوش و خنك و جارى چنانكه بچلابه سر چهارپايان را آب ازين جوى دادند و چون شهر را بنياد نهادند باروى حصار از خشت پخته كردند چنانكه سه سوار همبر برفتندى و خندقى ژرف گرداگرد شهر بزدند عمق سى و سه ارش بأرش مسّاحان و عرض يك تير پرتاب و قعر[۲] يك بدست، و چهار در برين حصار نهادند: باب جرجان، باب گيلان، باب الجبل، باب البحر خواندندى و مساحت شهر چهارصد گرى[۳] زمين بود، سالها برين قرار بماند، و قصر آمل كه زن فيروز بود اينجا كه اين ساعت كوچۀ گازران ميگويند پس رستۀ بزّازان بود و دخمه نيز همانجا، بعهد ملك سعيد اردشير خاك شويان دو نيزه بالاى آن زمين فرورفته بودند و عمارت بسيار ظاهر شده و دخمه و گور باديد آمده. فى الجمله عمارت شهر در مدّت حيات فيروز برين قرار بماند، چون او درگذشت و پسرش خسرو بنشست در تحصين و عمارت مبالغت نمود و بيرون از خندق قصرها ساخت و دار الملك خود كرد تا از اطراف مردم رغبت وطن بدو كردند و اكابر و ملوك براى جوار پادشاه باغ و سراى و بازار و مستغلّ بنياد نهادند حصارى ديگر از گل بفرمود كردن و گرداگرد اين عمارات نو كشيد ما بين السّورين را ربض گفتندى و هرچه بيرون سور گل بود زهق[۴]، و در قبالههاى كهن اين ذكر بسيار
- ↑ ج و نسخ جديده: وندااميد
- ↑ در جميع نسخ، همچنين است و معلوم نشد كه غرض مؤلّف از قعر بعد از ذكر عمق چيست،
- ↑ الف: گزى، ب: گز، ج: جريب، صحيح گرى است بمعنى جريب و ظاهرا جريب معربگرى است و هزار جريب را كه نام يكى از نواحى معروف مازندران است مؤلّف در همين كتاب مكرّر بلفظ هزار گرى ياد كرده.
- ↑ كذا در ب. در الف: دهق و در ج: رمق، ظاهرا ضبط متن بصحت نزديكتر باشد و زهق در عربى بمعنى سرزمينى است مطمئن و بىخوف و خطر