آنچه ما میدانیم ایشان خواستهای خود را با زبان واعظان بمردم میرسانیدند. از روزی که رفته بودند هر روز حاجی شیخ محمد یا واعظ دیگری بمنبر رفتی و بشیوه واعظان، آیهای با حدیثی عنوان کردی، و در اینمیان از ستمگریهای حکمرانان، و از خودکامگی عینالدوله، و از گرفتاری های مردم سخن راندی. هنوز نام مشروطه و آزادی در میان نمیبود. ولی برای نخستین بار، کسانی آزادانه سخن از بدیهای دولت رانده و دلسوزی بتوده مینمودند.
پذیرفتن شاه درخواستها را عین الدوله حکمرانی عبدالعظیم را ببرادرزادهٔ خود امیرخان سردار داد. پیدا بود که آمدن او برای کار گوچندگان میباشد. اینان بدیدن او نرفتند و پروا ننمودند، ولی او خود پیام فرستاد: «من برای این آمدهام که شما را عودت دهم بشهر، و اگر اجازه میدهید خدمت رسیده مقصود را مذاکره کنیم» گفتند: بیاید و آمد و آقایان را دید و در میانه گفتگوهایی رفت. و پس از یکی دو نشست، چنین نهاده شد که کوشندگان، نمایندگانی از سوی خود نزد عینالدوله بفرستند که با خود او گفتگو شود. اینان چهار تن را برگزیدند: میرزا ابوالقاسم پسر بزرگتر طباطبایی، میرزا مصطفی آشتیانی برادر حاجی شیخ مرتضی، میرزا محسن برادر صدرالعلماء، سید علاءالدین داماد بهبهانی. اینان خود پیشکاران آقایان میبودند و بیشتر کارها با دست اینان پیش میرفت.
شب چهار شنبه بیستم دیماه (۱۴ ذی قعده)، اینان بشهر آمده و بخانهٔ عینالدوله رفتند و با او بگفتگو پرداختند، عینالدوله بدستاویز آنکه این گفتگو را بشاه برساند آنانرا در خانهٔ خود نگهداشت، و گفت میباید فردا شب را هم اینجا بمانید گویا میخواست نگزارد باز گردند و هر یکی را بجای دور دیگری بفرستد. بعینالدوله گفته بودند همهٔ کارها در دست این چهار تن میباشد، آقایان خرسندند که بشهر باز گردند، ولی اینان نمیگزارند. این بود میخواست اینان را از میان بردارد و پر و بال علما را بکند.
فردا این آگاهی هم در شهر و هم در عبدالعظیم پراکنده گردید،