برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۱۰۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

در عبدالعظیم آقایان بیفسردند و اندوهناک شدند. اما در شهر، این روز شاه، برای ناهار، بخانهٔ امیر بهادر جنک رفت، و در آنجا میبود که آگاهی دادند شهر بهم خورد و مردم بازارها را بستند. شاه پرسید: برای چه؟.. گفتند: برای آنکه نمایندگان آقایانرا نگه داشته‌اند و مردم میپندارند که از شهر بیرونشان خواهند راند. درباریان پرگ میخواستند که با زور از شورش جلو گیرند و مردم را بباز کردن بازارها وادارند، ولی شاه پرک نداد.

پس از ناهار، چون شاه باز میگشت، مردم در سر راه او انبوه شدند، و زنان گرد کالسکه او را گرفته، و فریاد میزدند: «ما آقایان و پیشوایان دین را میخواهیم... عقد ما را آقایان بسته‌اند، خانه‌های ما را آقایان اجاره میدهند... ای شاه مسلمان بفرما رؤسای مسلمانان را احترام کنند... ای پادشاه اسلام اگر وقتی روس و انگلیس با تو طرف شوند شصت کرور ملت ایران، بحکم این آقایان جهاد میکنند...» از این سخنان بسیار میگفتند. امروز زنان، با همهٔ روبند و چادر، کار بسیاری کردند.

شاه بارک رفت، و از اینسوی امیر بهادر و دیگران ببازار آمدند که مردم را، با زبان، بباز کردن بازارها وادارند. ولی هر چه کوشیدند سودی نداد. در این میان علاءالدوله هم خیابانها را میگردید که باری اینها نبندند، و در خیابان جبه خانه نزدیک سبزه میدان، در دکان صحافی، سید حسن صاحب‌الزمانی را دید که با کسانی بگفتگو نشسته چون او را از کوشندگان میشناخت، دستور داد بیرون کشیدند و گفت: «ای سید مفسد آخر کار خودت را کردی!» این را گفت، و با عصا بسر و روی او کوفتن گرفت. سپس گفت او را بتازیانه بستند. از این دژرفتاری دکانهای خیابانها نیز بسته و مردم بیکبار آمادهٔ ایستادگی شدند.

شاه بعین‌الدوله گفت: «البته مقاصد آقایان را اجرا دارید و آنها را تا فردا بیاورید بشهر، و الا من خودم میروم و آنها را میآورم،» از این پافشاری شاه عین‌الدوله ناگزیر شد، از هر راهیست علما را رام گرداند و بشهر باز آورد، و همانروز، با تلفون به عبدالعظیم آگاهی

۹۷