و چه دروغ نمونهٔ بزرگی ترسهاست. از آنسوی عینالدوله، لشگر را در بیرون شهر آماده نگه میداشت، که همینکه تکانی دیده شد، بشهر آورد، و هر که را خواست بگیرد، و هر که را خواست بکشد. یکشب طباطبایی، در منبر باین زمینه پرداخت و بخردانه چنین گفت: «از گوشه و کنار میشنوم که میگویند ملاها خیال جهاد دارند. این شایعه دروغ و خلاف واقع است. ما نه جنگی داریم و نه نزاعی، پادشاه ما مسلمانست. با پادشاه مسلمان جهاد متصور نیست...» سپس بمردم اندرزها سرود و به آنان دستور شکیب و آرامی داد، و جلو تندروی را گرفت.
عینالدوله خواست از این مسجدهای شبانه جلو گیرد، و آگهی داد که پس از سه ساعت از شب، کسی در بیرون نباشد، و باداره پولیس (نظمیه) دستور داد، که هر که را، پس از آن ساعت ، در کوچه یا خیابان ببینند دستگیر کنند و بزندان اندازند. این کار مایه رنجی برای مردم شد، و هر شبی کسان بسیاری باین نام، گرفتار میشدند. هر شب سه ساعت گذشته، شیپور میکشیدند، و پس از آن هر که را مییافتند میگرفتند، و نخست جیب و کیسه و بغل او را تهی ساخته، و سپس بزندانش میفرستادند.
از آنسوی عینالدوله خواست، کسانی را از تندروان از شهر بیرون راند و چشمهای دیکران را بترساند، و باشد که میخواست از این راه پر و بال کوشندگان را بکند و همدستان کارآمد ایشان را گرفته و دور گرداند. شب شنبه بیست و پنجم خرداد (۲۴ ربیع الثانی) سه تن را، که حاجی میرزا حسن رشدیه، و مجدالاسلام کرمانی، و میرزا آقا اسپهانی بودند ، از خانههاشان دستگیر کردند، و هر یکی را بدسته دیگری از سواران کشیکخانه سپرده و بکهریزک فرستادند، و از آنجا هرسه را بدرشگه نشانده با سوار، رو بسوی کلات نادری روانه گردانیدند.
اینان هیچیک از دسته کوشندگان نمیبودند. رشدیه بنیادگزار دبستان، و خود مرد زباندار و بیپروایی میبود، و در اینجا و آنجا از بدگویی بعینالدوله باز نمیایستاد. مجدالاسلام یکی از کارکنان عین الدوله و بگفتهٔ آن زمان «راپورتچی» او میبود، و از دستگاه او نان میخورد.