برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۱۹۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

روزی یک مرتبه بزیارت آن می آمدید من هم واقعاً خون بسرم زده از حال طبیعی خارج شده بودم گفتم من میدانم اگر بعضی ها هم بدانند همین حرف تا مدتی که در تبریز بودم بکلی محمد علی میرزا از من سلب اطمینان نموده و مرا دچار چه صدماتی نمود بعد از اینکه از محبس بیرون آمدیم محمد علی میرزا گفت که استنطاق شما همه از اتحاد مسلمین دنیا و علمی بود گفتم بلی در اول استنطاق باید به پختگی حرف زد که طرف مقابل را از خود دانسته در استنطاق دویم و سوم هر چه در دل دارند بگویند.

بنده با نهایت افسردگی رفتم منزل و همه را در تدارک چارهٔ استخلاص و فکر نجات آنها را میکردم یکی دو مجلس هم بأمر حوم میرزا آقای امام جمعه و مرحوم حاجی میرزا موسی ثقةالاسلام در باب حضرات مذاکراتی بمیان گذاشتیم که روز اربعین مردم را وادار به استخلاص و توسط آنها بطهران نماییم چند روز از این مقدمه گذشت صبح زود بمن خبر آوردند که حضرات را شب تلف کردند فوراً بی‌اختیار رفتم نزد محمد علیمیرزا قبل از اینکه بنده عنوان کنم گفت که شب حسین قلیخان عموزادهٔ امیر بهادر مأموراً با دستخط شاه از طهران رسید که حضرات را تلف و سر آنها را بتهران بفرستم منهم مجبور باطاعت بودم گفتم بنده که نایب الحکومه هستم اقلا میخواستید به بنده بفرمایید گفت اجازه نداشتم که قبل از وقت بگویم. باری دو از شب رفته در خانه اختصاصی خودش زیر درخت نسترن یکی یکی بیچاره‌ها را آورده سر بریده در صورتیکه خودش هم در بالاخانه نشسته و تماشا میکرده سر هر سه را بریده بعد پوست سر آنها را کنده پر از کاه نموده همان شب بتوسط حسین قلی خان بطهران فرستاده بود سر ها را هم فرستاده بود توی رودخانه که در وسط شهر میگذرد زیر ریکها پنهان کرده بودند.

فردای همان شب که بچه ها توی رودخانه بازی میکردند سر های بی پوست از زیر ریگ در آمده به بنده اطلاع داند فوراً فرستادم سر هارا در جایی دفن نموده در صدد پیدا کردن نعش آن شهدا افتادم معلوم

شد که نعشها را همان شب برده در داغ‌بولی زبر دیوار گذاشته دیوار

۱۹۲