از گام نخست مردم ناخشنودی نمودند، و بازرگانان بمیانجیگری امینالدوله بشاه نامه نوشته و دادخواهی کردند. ولی چون شاه و امینالسلطان خودشان امتیاز را داده و هوادار آن بودند نتیجهای از دادخواهی دیده نشد، و از آنسوی چون کارکنان کمپانی بهمه شهرها رفته و بکار پرداخته بودند، ناخشنودی فزونتر گردیده و کمکم رویهٔ تکان و جنبش بخود گرفت. پیش از همه تبریز بکار برخاست، و مردم آگهیهای کمپانی را که بدیوارها چسبانیده بود پاره کردند و بجای آن نوشتههای شورآمیزی چسبانیدند. امیر نظام گروسی پیشکار مظفرالدین میرزا و والی شهر بود ولیعهد ازو خواست که با مردم سخت گیرد و بشورندگان کیفر دهد، امیر نظام نپذیرفته و از کار کنارهجویی نمود.
کمپانی ناگزیر شده خواست دلجویی نماید و چنین پیش نهاد که کارکنانش در آذربایجان جز از آذربایجانیان نباشد، ولی مردم این را نپذیرفتند و در شور و تکان ایستادگی نمودند.
پس از تبریز اسپهان بتکان آمد، و پس از آن در تهران شور و جنبش پیدا گردید. در همه جا علما پیشگام بودند. در تبریز حاجی میرزا جواد، و در اسپهان آقا نجفی، و در تهران میرزا محمد حسن آشتیانی و دیگران پا در میان داشتند. از سامرا مجتهد بزرگ میرزا محمدحسن شیرازی تلگراف بشاه فرستاد و زیانهای امتیاز را باز نمود و در خواست بهم زدن آن را کرد.[۱]
گرفتاری بزرگ شده و شاه نمیدانست چکار کند. نخست خواست فروش در درون کشور را از کمپانی باز گرفته و تنها فروش در کشورهای بیگانه را بآن سپارد. لیکن مردم و علما باین خرسندی ندادند و از کوشش باز نایستادند. علما یکراه دیگری اندیشیدند، و آن اینکه بکمپانی کاری ندارند و مردم را از کشیدن چوپوق و غلیان باز دارند و این بود میرزای شیرازی فتوی بحرام بودن غلیان و چوبوق داد و همینکه این فتوی بتلگراف بشهرها رسید مردم در همه جا از خرد و بزرک
- ↑ آن تلگراف و دیگر تلگرافها که در این باره میانهٔ دولت و علماء آمد و شد کرده در تاریخ بیداری ایرانیان آورده شده