اما سیاحتنامهٔ ابراهیم بیک، ارج آن را کسانی میدانند که آنروزها خواندهاند و تکانی را که در خواننده پدید میآورد بیاد میدارند. این کتاب داستان جوانی را از بازرگان زادگان ایرانی در مصر میسراید، که بآرزوی دیدن میهن خود، همراه للهاش یوسف عمو، بایران آمده، و در پایتخت و دیگر شهرها هر چه دیده، از ناآگاهی مردم، و سر گرمی آنان بکارهای بیهوده، و فریبکاریهای ملایان، و ستمگریهای حکمرانان، و بیپروایی دولت، و مانند اینها، با زبان ساده و شیرینی، و با آهنک دلسوزی، برشتهٔ نوشتن کشیده. انبوه ایرانیان که در آن روز، خو باین آلودگیها و بدیها گرفته بودند، و جز از زندگانی بد خود بزندگانی دیگری گمان نمیبردند، از خواندن این کتاب، تو گفتیی از خواب بیدار میشدند، و تکان سخت میخوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده، و بکوشندگان دیگر پیوستهاند.
در نتیجهٔ این هنایش او در خوانندگان، بود که به پراکنده شدنش در میان ایرانیان خرسندی نمیدادند و تا دیرگاهی مردم آن را در نهان خواندندی.
این کتاب در سه بخش است، و این گفتگوها دربارهٔ بخش یکم میباشد. دو بخش دیگر، این جایگاه را نداشت، و خود نیز دیرتر نوشته شده و چندان نتیجه از آنها برنخاست.
اما نویسندهاش، در آنهنگام دانسته نبود، ولی سپس که مشروطه داده شد و آزادی رو داد، در بخش سوم آن نام حاجی زینالعابدین مراغهای، از بازرگانان استانبول، پدید آمد. کسانی باور نکردند که چنان کتاب پر مغزی از خامهٔ یک بازرگان ساده بیرون آمده باشد، و برخی از دشمنان چنین گفتند که بخش یکم را میرزا مهدیخان (یکی از نویسندگان روزنامهٔ اختر) نوشته و بچاپ رسانیده بوده، و پس از مرک او حاجی زینالعابدین بخشهای دوم و سوم را نوشته، و همه را بنام خود خوانده، و دلیلی که بآن گفته خود یاد میکردند این بود که شیوهٔ نوشتن بخش یکم بشیوه گفتارهای اختر بسیار میماند، و از آنسوی