لیاخف میگرفتند ببندد و امپراتور را ببازگزاردن لیاخف در ایران خرسند گرداند، در میان مردان آزادیخواه یاد کرده و تاریخچه زندگانیش را نوشته.
ناآگاهی ایرانیان از سود و زیان، و سستی اندیشههای ایشان باندازهایست که کسان بسیاری که از وزیران و دیگران با مشروطه دورویی نموده، و از باغشاه درآمده و در بهارستان جاگرفتهاند، از زبونی اندیشه بدی آنها را ندانسته و بچون و چرایی برنخاستهاند، و تا ما بنویسیم آن کسان را ببدی نمیشناختند.
در جنبش مشروطه دو دسته پا در میان داشتند: یکی وزیران و درباریان و مردان برجسته و بنام، و دیگری بازاریان و کسان گمنام و بیشکوه. آن دسته کمتر یکی درستی نمودند و این دسته کمتر یکی نادرستی نشان دادند. هر چه هست کارها را این دسته گمنام و بیشکوه پیش بردند و تاریخ باید بنام اینان نوشته شود.
ولی چون سستی اندیشه و پستی خویها وارونه این را خواستار است، در این چند گاه بیکار ننشسته و بوارونه گردانیدن داستانها کوشیده و بروی راستیها پردههایی کشیده، و اگر نوشتن تاریخ باینان -باین سستاندیشگان- واگزار شدی بیگمان همه داستانها را وارونه گردانیده و تاریخ را بنام دستهٔ نادرست دیگر پرداختندی.
۴– مردم ایران که گرفتار پراکندگی اندیشهاند، و شما ۵ تن را دارای یکراه و یک اندیشه نتوانید یافت، پیش آمد مشروطه زمینه دیگری برای پراکندهاندیشیها شده بود، و بارها در انجمنها گفتگو بمیان آمده و یکرشته سخنان خام و بیپایی از کسانی شنیده میشد. در یک جنبشی که هزاران مردان ارجمند و پاک بکوشش برخاستند، و هزاران جوانان جان در راه آن باختند، بیخردانی از ناآگاهی اینرا یک پیشآمد بسیار کوچکی وانموده و چنین میگفتند: «چیزی بود دیگران پیش آورده بودند و خودشان هم برداشتند»
اینان را چندین درد و بیچارگی هم آمیخته: از یکسو ناآگاهی و نادانی، که از داستان جنبش و رازهای آن چیزی نمیدانند، و از یکسو