برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۸۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

نمانده، و رونویس قباله‌ای را که از حاجی شیخ فضل الله گرفته شده بود نزد طباطبایی فرستادند. او دوباره پاسخ داد: این خرید و فروش «خلاف شرع» بوده، و ما ببانک از پیش آگاهی داده‌ایم.

بدینسان سخنها میرفت، و آوازهٔ داستان بنجف نیز رسید، و برخی علمای آنجا هم ناخشنودی نمودند. لیکن بانک پروا نمینمود، و دویست تن کما بیش کارگر و گلکار گزارده ساختمان را بالا میبرد.

طباطبایی چند بار در منبر این گفتگو را بمیان آورد، و گله و بدگویی نمود، و راستی آن بود که اینان از پیش آمد فرصت جسته میخواستند یک تکان دیگری بمردم دهند، و یک گام دیگری در راه اندیشه خود پیش روند، و میتوان پنداشت که آمدن بهبهانی بخانهٔ طباطبایی (در شب ۲۵ رمضان) و آن گفتگوی پنهان نیز، در این باره بوده.

بانک سرگرم بالا بردن ساختمان، واینان سرگرم نقشه‌کشی برای برانداختن آن میبودند.

در این کارهای بهبهانی و طباطبایی، یکی از کوشندگان کارآمد، شادروان میرزا مصطفی آشتیانی (پسر کوچک میرزای آشتیانی) میبود. این جوان، بسیار زیرک و هوشیار و کاردان میبود، و دست بازی میداشت، و در سهانیدن مردم و واداشتن آن بکار، جربزه نیکی از خود نشان میداد، و چون مسجد خازن‌الملک و مدرسهٔ آن، در پهلوی همان سرای نوساز بانک، در دست خاندان اینان میبود، و طلبه‌های آنجا، و همچنان مردم آن پیرامونها، بستگی بخاندان اینان میداشتند، در این پیش آمد نیز، بیش از همه پای آنجوان در میان میبود، و بیشتر کوشش را او میکرد.

در دههٔ آخر رمضان، یکشبی، نگهدارندهٔ سید ولی (متولی)، بخانهٔ طباطبایی آمده، و چنین آگاهی آورد که امروز که در گورستان زمین را میکندند، استخوانهای زن مرده‌ای بیرون آمد که دانسته شد سال پیش بزیر خاکش سپرده بودند، و کارکنان پروایی ننموده استخوانهای او را نیز بچاهی که برای ریختن استخوانها کنده‌اند ریختند، و پرستاران امامزاده و طلبه‌های مدرسه بشورش آمده، و بآنجا ریخته، و کارگران را از سر کار دور کردند، و فردا هم باز کشاکش و آشوب خواهد بود.

۷۸