سیداحمد طباطبایی که از آغاز کوشش همگام برادر خود (شادروان طباطبایی) بوده، و در کوچیدن به عبدالعظیم و قم همراهی نموده، و اینزمان کمکم از مشروطه دلسرد میشده، در نامهای که بدختر خود در نجف نوشته چنین میگوید: «از مجلس شورای ملی هم بجز سختگیری بر مردم چیز دیگری ظاهر نشده. چیزیکه ظاهر شده اینکه بابیه و طبیعیین قوت گرفته طلوعی دارند که شاید مسلمین باید از آنها تقیه کنند». میگوید: «فعلا در حیاط شاهی مقابل خانه جناب آقا سید ریحانالله زنها مجلس منعقد کردند رئیس مجلس یکی خواهر گل و بلبل است که سنه سابقه ملکه ایران را بفرنگستان برده و یکی زن میرزا حسن رشدی معروف و یکی بیبی نامی که هر سه از قرار مشهور محققالبابیه هستند».
در نامه دیگری که بداماد خود نوشته چنین میگوید: «نمیدانید که این مجلس شورای ملی چقدر ضرر بدین و دنیای مردم میزند و چه آثار شریه بر آن مترتب است. مجلسیکه بابیه و طبیعیه داخل در اجزاء و اعضای آن بلکه در اجزاء رئیسه آن مجلس باشند بهتر از این نخواهد شد. نمیدانید که این فرقه ضاله بابیه و لامذهبها چه قوتی گرفتند و چه فتنه و آشوب میکنند. خدا لعنت کند سیدجمالالدین واعظ لامذهب را چقدر مردم را بضلالت انداخت. بنحویکه مردم از بسکه آن خبیث سر منبر گفته که دعا و قرآن نخوانید و روزنامه بخوانید روزنامه خواندن را جزء ضروریات مذهب میدانند و دعا و قرآن را موقوف کردند آنهم چه روزنامه که مشتمل بر کفریات و توهین شرع انور است. البته از روزنامه مجلس و کوکب دری و ندای وطن بآنجا فرستادهاند».[۱]
نامه خود حاجی شیخ فضلالله را که به پسرش نوشته نیز خواهیم آورد. اینان از یکسو کیش بهاییان را نمیدانستند، و از یکسو باندیشه و آرزوی آزادیخواهان فرو نرفته و خواست آنان را درنمییافتند. این معنی
که یکمردمی خود سررشته کارها را بدست گیرند و خود در بند نگهداری
- ↑ این نامهها آن یکی در چهارم ربیعالاول و این یکی در هفدهم ربیعالثانی ۱۳۲۵، و نزدیک بهمان روزها بوده که گفتگو مینماییم. داماد سیداحمد طباطبایی آقا ضیاءالدین پسر حاجی شیخ فضلالله است.