و برادر با برادر دشمنی مینمودند. در بازار که دکانداران پهلو بپهلوی هم بسر میبردند همگی دوتیره گردیده، چه بسا که در یکدکان کشاکش مشروطه و استبداد برپا میگردید. میباید بگویم که کار را بنادانی رسانیده بکردارهای نکوهیدهای برمیخاستند. این نخست از مشروطه خواهان سر زد که چون یک پیشرفتی در کارشان پدید میآمد جمله «مستبدین زنجبیل حاضر است» را بروی مقوایی یا چلواری نوشته از جلو دکانها می آویختند[۱]. در چراغانیها دانههای رنجبیل را از گوشههای درفشها آویزان میگردانیدند، و یا بشقابی از زنجبیل پر کرده در جلو دکانها می گزاردند، خواهیم دید که سپس هم بدخواهان مشروطه این رفتار را با مشروطه خواهان کردند.
تبریز در اینهنگام بیک سربازخانه بیشتر میمانست تا بیک شهر. زیرا در هر کویی رویهمرفته هزار تن و دو هزار تن تفنگچی مشق دیده پیدا میشد که اگر کشاکش و دو تیرگی بآنان رسیدی بایستی بجای زنجبیل دانههای گلوله را بروی یکدیگر کشند و کار از بدگویی گذشته به خونریزی کشد.
از آنسوی پیش از زمان مشروطه در شهرهای ایران گروهی به نام «لوتی»، «مشهدی» خوانده میشدند، که یکدسته خودسر و گردنکشی میبودند. اینان بخودکامگی سر فرونیاورده آزادی خود را نگه میداشتند، و میباید گفت: نیک و بد با هم می بودند ، زیرا بسیاری از آنان مردان غیرتمندی می بودند که بیداد کدخدایان و فراشباشیان را برنتافته آزادگی و گردنفرازی را ببهای جان خریدار میشدند. اینست بدلگرمی زور و دلیری خود بکدخدا و فراشباشی سر فرو نیاورده جداسر و آزاد میزیستند، و چه بسا که با پیروان کدخدا و حکمران زد و خورد کرده از آنان کشته و از شهر گریزان میگردیدند، و همچون شیران و پلنگان در کوه و بیابان گردیده با زور بازو خوراک بدست آورده زندگی بسر می بردند. لیکن برخی هم از بدنهادی باین راه درآمده زور و توانایی خود را در
- ↑ در تبریز « رشک » را «درد دل» خوانند، و چون بگمان مردم درمان درددل زنجبیل است ازاینرو، اگر کسی رشک برد و یا خشمناک گردید گویند: «زنجبیل لازمش شده».