برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۲۹۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۶۳
بخش سوم
 

گلوله دیگری در دروازه را شکافته و در پهلوی در همان بالاخانه چند تن کرد را با خاک یکسان ساخت. در این میان گلوله‌های جانستان سردار پیاپی بر سر کردان می‌ریخت، و از چند سو سنگرهای دولتیان زیر آتش می‌بود. از آنسو مشهدی محمدعلیخان و اسدآقا و حاج‌آقا کوزه‌کنانی و دیگران از راه آخونی به هکماوار درآمده آنان نیز جنگ می‌کردند. چنانکه گفتم در شهر جوش و خروش بزرگی برخاسته، آزادی‌خواهان از توانگر و کم‌چیز، و از ملا و کلاهی به تکان آمده، انبوهی از آنان با تفنگ و بی تفنگ رو به آن‌سو آورده، و تا نزدیکی‌ها رسیده بودند. مجاهدان دم‌به‌دم به پشتگرمی و دلیری می‌افزودند. یک دسته از آنان از دیزج دیوارهای خانه‌ها را شکافته از خانه‌ای به خانه‌ای گذشته همچنان پیش می‌آمدند که ناگهان خود را به سر نشیمنگاه صمدخان رسانند. دولتیان ایستادگی می‌نمودند و توپ ایشان نیز کار می‌کرد. ولی پیدا می‌بود که پایداری نخواهند توانست و باید بازگردند.

چنانکه گفتیم چون نزدیک نیمروز شجاع‌الدوله به هکماوار درآمد و در آن هنگام یک ساعت بیشتر آرامش روی داده جنگ بازایستاد، گریز صمدخان‌دولتیان به اندیشه شب افتاده نشیمن برای خود جستجو می‌کردند. از این‌سو هکماواریان به سختی افتاده می‌دیدند که اگر اینان شب را بمانند، جز آزار و زیان نخواهند دید، و در آن سرمای زمستان باید اطاق‌های گرم را به کردان و چاردولیان رها کرده خودشان آواره باشند. این است اندوه خورده نمی‌دانستند چه باید کرد، و این زمان که به یک‌بار آواز تفنگ سختی گرفت و ناگهان غرش توپ‌ها برخاست روزنه امیدی به رویشان باز شده خرسند گردیدند، و من می‌دیدم با هم گفتگو می‌کردند، و کسانی چنین وامی‌نمودند که آواز تفنگ سردار را می‌شناسند و این خود اوست که به رزمگاه شتافته، بدین‌سان به هم دل می‌دادند. در این میان جنگ سخت‌تر گردیده چنان‌که گفتیم مجاهدان از راه دیزج نزدیک‌تر می‌آمدند، و از آن‌سو کسانی از دولتیان راه قراملک را پیش گرفته بازمی‌گشتند ناگهان توپ را هم پایین آورده بازگردیدند. دیری نگذشت که خود شجاع‌الدوله با سرکردگان و سوارانی که گرد سر می‌داشت شتابزده راه برگرفتند و یا بهتر گویم رو به گریز آوردند. در این هنگام، مجاهدان چندان نزدیک شده بودند که هرگاه صمدخان ده دقیقه دیگر ایستادی خود او دستگیر شدی. اینست پروای بازماندگان ننموده بدان‌سان شتابزده راه افتادند.

من در این هنگام فرصت یافته برای آگاهی از خانه حاج میرمحسن‌آقا تا آنجا رفته بودم، و چون باز می‌گشتم گریز صمدخان را دیدم. اینان که از راه اره‌گر آمده بودند، اکنون از این راه باز می‌گشتند. خود صمد خان در جلو و سرکردگان و سواران در پشت سر به تندی می‌گذشتند.

پس از اندکی مجاهدان نمودار شدند که دسته‌دسته می‌رسیدند. در پشت سر آنان