کامل بیان میکند و عبارات تملقآمیز آن زمان را ترجمه کرده میگوید: «اعلیحضرت شاه پادشاه قبلهٔ عالم قطب جهان و ظلالله و سیچهل نام دیگر که من فراموش کردهام خود در حرکت کواکب دیده است که اگر اعضای سفارت فرانسه بجز روز چهارم دسامبر روز دیگری وارد طهران شوند بدبخت خواهند شد». کسانی که از اوضاع آن زمان و خرافاتی که در دربار فتحعلی شاه رواج داشته آگاهند میدانند که این تعبیرها مطلقا مبالغهآمیز نیست و سراسر آن مطابق حقیقتست و قطعاً فتحعلیشاه معتقد باحکام نجوم و سعد و نحس کواکب و اینگونه اباطیل بوده و خود و یا اطرافیانش بتقویم رجوع میکردهاند و در حوادث مهم تاخیر و تسریع را بهمین امر موکول میدانستهاند. سرانجام روز چهارم دسامبر (۲ شوال ۱۲۲۲) هیئت افسران فرانسوی وارد طهران شدند. عدهٔ کثیری را بپیشباز آنان فرستاده بودند. در موقع ورود بطهران که عدهٔ کثیری از مردم بر سر راه بتماشا ایستاده بودند در پیشاپیش هیئت رسمی که در جلو صف حرکت میکردند حتی مسخرهها و مقلدهای دربار فتحعلی شاه هم بودند که وسیلهٔ تفریح مردم را فراهم میکردند و یک نوع «کاروان شادی» یا «کارناوال» درست کرده بودند. فابویه مینویسدکه ایشان تنها شلوار کوتاهی دربرداشتند و با تن برهنه می رقصیدند و کارهای مضحک میکردند. رییس این مقلدها چماق بسیار بزرگی داشت که با آن بازی میکرد.
فتحعلی شاه فرمان داده بود میززا شفیع صدراعظم ژنرال گاردان را در خانه خود پذیرایی کند و برای اعضای دیگر هیئت خانه یکی از اعیان شهر را خالی کرده بودند. چند روز بعد فتحعلی شاه افسران فرانسوی را بحضور خود پذیرفت. فابویه می نویسد درین موقع سراپا غرق جواهر بود و چنانکه نشسته بود پیدا بود مرد زورمندیست که تقریباً چهل سال دارد و میلیونها جواهر بخود بسته بود. تاجش و بازوبند چپش بسیار گرانبها بود. ریش سیاهش که زبباترین ریشهای ایران بود تا بزانو می رسید. در پای تختش پسرانش صف کشیده بودند. دیگر هیچ کس در تالار نبود. دیگران همه در ده قدم فاصله در باغ صف کشیده و دستهایشان در آستین ها پنهان شده بود. ژنرال گاردان را با دو دبیر سفارت وارد تالار کردند. مارا در بیرون در صف اول وزیران نگاه داشتند. ما ازین کار پرخاش کردیم و بژنرال گفتیم و او هم بفتحعلی شاه گفت که ناپلئون کبیر افسران خود را رفقای خود میشمارد نه نوکران خود. شب شاه پیغام داد اگر جای آنها خوب نبوده بواسطه بی اطلاعی بوده است. روز جمعهٔ بعد ما را یک یک معرفی کردند و این دفعه سه قدم تا تخت او فاصله داشتیم. شاه بما گفت که مارا مانند فرزندان خود دوست میدارد و آینده این را ثابت خواهد کرد. درحقیقت هم ما دریک طرف تخت صف کشیدیم و پسرانش روبر ایستادند. پس از آنکه محاسن هریک از ما را باو گفتند گفت که ما جوانان زیبا