هنگامی که او دعوی مهدیگری آغاز کرده تا زمانی که میانه عشایر ثبق و نازور و غاضریه رفته و آنان را بسوی خود کشیده پانزده سال بیشتر کشیده است.
به گفتههای مؤلف عراقی برگردیم: میگوید سیدمحمد در سال ۸۴۴ با عشایر پیروان خود آهنگ جصان که روستائی در آن نزدیک بود کرده بر دیهی شوقه نام فرود آمد. حاکم جصان با سپاه و سوارگان بر سر او آمد جنگ سختی کرد. پیروان سیدمحمد شکست یافته یکسره راه ثبق و نازور را پیش گرفتند و پروای پیشوای خود نکردند. سید از این حادثه به حیرت افتاده سخت غمگین گردید و ناگزیر پیروان نوینی را که از آن سرزمین به او گرویده بودند گرد آورده بر سر شوقه راند و بر آنجا دست یافته کشتار و تاراج و ویرانی دریغ ننمود و زنان و کودکان را اسیر ساخت. (همانسال ۸۴۴)
سپس سیدمحمد پس از دیری باز به ثبق و نازور نزد پیروان دیرین بازگشت ولی در آنجا نمانده با پیروان که از جصیان با او بودند به نزدیکیهای واسط رفت. در آنجا هم درنگ نکرده بجائی که دوب نام داشت میانه دجله و هویزه فرود آمد. مردم دوب که عشیره معاویه بودند (سپس بنام نیس معروف گشتهاند) هم به سیدمحمد بگرویدند و او را مهدی بشناختند. سید کار را در پیشرفت دیده پسر بزرگ خود مولا علی را به ثبق و نازور فرستاد که پیروان کهن را نیز به آنجا بیاورده مولا علی عشایر ثبق و نازور را برداشته روانه گردید و در راه به کاروان بزرگی برخورده کاروانیان را کشتار و مالهای ایشان را تاراج کرده با مال انبوه و بیشمار نزد سید رسیدند.
سیدمحمد از رسیدن پیروان و آوردن آن مال سخت شادمان