برگه:Tarikhe 500 Saleh Khouzestan.pdf/۲۷۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

آغازهای ماه صفر بود که بهرسوی کس فرستاده تفنگچی از سواره و پیاده در اهواز گرد آورد. از آنسوی پاره‌خانان بختیاری از مرتضی قلی خان پسر صمصام السلطنه و میرزا یوسف خان امیر مجاهد و دیگران به دو پیوستند.

آنچه شیخ را بدین خیره‌سری بخردانه برانگیخت تا آنجا که من دانسته‌ام چند چیز بود:

نخست آنکه ثقة‌الملک و رضاقلی‌خان می‌خواستند شیخ را به نامرمانی برانگیخته در این میان خودشان لیره بیاندوزند ثقة‌الملک مرد طمعکاریست و از روزی که به خوزستان رسید بیشتر در ناصری در خانه شیخ بسر می‌داد رضاقلی‌خان هم یکی از دغلبازان زبردست روزگار است که در دروغگویی و درویی کمتر مانند او پیدا می‌شود.

دوم آنکه امیر مجاهد در آن هنگام بایستی به فرمان دولت از ایران بیرون رود و او که راندۀ دولت بود دیگران را نیز همرنگ خود می‌خواست سوم آنکه برخی از خاندان بختیاری نیک می‌دانستند که اگر شیخ کوس نافرمانی بکوبد خود او را سپاه جنگجویی نیست و ناگزیر خواهد بود که از بختیاریان یاری بخواهد و برای این کار سیم و زر فراوان بخش خواهد کرد. این بود که او را به نافرمانی دلیر می‌ساختند. در آن زمانها داستان شیخ خزعل خان و لیره‌های او شهرت دیگری در خوزستان بلکه در سراسر ایران داشت. چهارم آنکه خود شیخ می‌دانست که دولت با آن نیرومندی روزافزون او را بحال خود رها نخواهد کرد و همیشه از کیفر کردارهای خود بیمناک می‌زیست و این بود که خواست آخرین کوشش را بکار برده بلکه راه گریزی برای خود باز کند.