جرگه سادات بود خرج خودش و اسبش را میدادند.
شب را فوجها در آنجا ماندند صبحی برای اهواز حرکت کردیم نزدیک باهواز نواب علی محمد میرزا با سی چهل سوار باستقبال آمد فوجها وارد اهواز شد مقابل سراپرده نواب اشرف والا هر دو فوج نظام بسته نواب اشرف والا بیرون آمدند التفات زیاد بسرتیپ و صاحبمنصبها فرمود انشاءاللّه شما فوجهای رکابی خودم هستید در این صفحات هر کجا بروم شما را باید با خود ببرم در ییلاقات گرمسیرات.
شب را ماندیم فردا بنای سیورسات دادن که شد گفتند سیورسات عرض راه را بگیرند باید برویم محمره در همان شب ورود چهار نفر تفنگداران سرکار اعلیحضرت اقدس شهریاری روح العالمین فداه از تهران آمدند خلعت برای نواب اشرف والا آوردند و ده هزار تومان پول آوردند.
فوجها را حاضر کردند در جلو سراپرده سرکار نواب والا بیرون آمدند رفتند از آب بآنطرف آفتابگردان زده بودند خلعت را پوشیدند خلعت منصب سرتیپی هم برای نواب علی محمد میرزا آورده بودند.
بعد از آنکه خلعت را پوشیده آمدند اینطرف کلجه پوستی که پوشیده بودند خلعت التفات کردند بسرتیپ بعد از آنکه رفتند میان سراپرده فوجها را مرخص کردند و سرتیپ سرهنگ و یاورها رفتیم سلام فرمودند انشاءاللّه سرتیپ باید بروی محمره باید کفایت و درایت و رشادت خود را ظاهرسازی سرتیپ هم در جواب عرض کرد قربانت شوم از دعوای دولتی گذشته دعوای ملتی است یا باید همه کشته شویم یا بکشیم دشمن دین دولت را دیگر عرض کرد قربانت