برگه:Tarikhe 500 Saleh Khouzestan.pdf/۳۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

جمله سیدمحمد سه تن را نام می‌برد که نزد او بوده‌اند و آنان را کشته است ولی برای هر یکی عذری یاد می‌کند: عالم بغدادی را نیز بیم می‌دهد که به یاری خدا دست آورده و خواهد کشت! می‌گوید: «ای بی‌دین بی‌شرم! حجاج یکی از کارکنان مروانیان بود و من از خاندان پیغمبرم تو چگونه مرا با او یکی می‌خوانی؟!» در جای دیگر نیز زشترین دشنام‌ها را که جز از زبان مردم فرومایه سزاوار نیست درباره عالم بغدادی که نمی‌شناسد کیست می‌نویسد.

بغدادی گفته: «تو چگونه پسرت را دوزخی خوانده‌ای در حالیکه پیش از این او را به نیکی می‌ستودی و دعا درباره او می‌کردی؟!» سیدمحمد پس از یک رشته زشتگوئی‌های ناسزا پاسخ می‌دهد که «من آن زمان بیم جان داشتم و هرچه می‌کردم و می‌گفتم از بیم جان بود چنانکه امام علی بن ابیطالب در زمان ابو بکر از بیم جان با او رفتار می‌کرد و پشت سر او نماز می‌خواند.»

بغدادی می‌گوید: «تو بودی که پسری را درس می‌دادی و در کارها راهنمای او بودی. کنون چگونه است که از او بیزاری می‌جوئی؟» سیدمحمد یک رشته دشنام شمرده سپس می‌گوید: «من در این‌باره به پیروی امام علی را داشتم که او بر ابو بکر راهنمائی‌ها می‌کرد ولی سپس از او شکایت‌ها نموده چنانکه در خطبه شقه.»

بغدادی گفته: «تو اگر راست می‌گوئی و دانائی غیب هستی چگونه کفر پسرت را از پیش ندانستی تا نیرو نگرفته او را بکشی؟!» سیدمحمد دانستن غیب را انکار کرده می‌گوید: پسرم نیز بایستی نیرومند گردیده کفر آشکار کند و کشتن او پیش از آن زمان روا نبود چنانکه خدا شیطان را با همه آگاهی از کفر او را آفریده و مهلت داده است».