را بیاورید توپ بیاندازد دعوای توپ است از سرباز کارسازی نمیشود شاهسوار بیک نایب توپخانه هم آنجا بوده باو میگوید شاهسوار بیک چرا توپ نمیاندازی میگوید وزیر هشت نه نفر توپچی داشتم یکی کشته شد است پنج نفر هم زخمدار است دو نفر با خودم سه نفر هستیم وزیر میگوید بنا بخاطر من دلم میخواهد خودت یک توپ پر کنی بیاندازی میگوید من هستم از آن توپچیهای سنگرهای دیگر بفرستید دعوا میکنم توپچی دیگر سنگر آقا جانی خان بود که بعد از تیر خوردن آقا جانی خان اسب توپخانه را سوار شده رفتند یوزباشی هم بعد از آنکه امیرزاده را باردو رساند مراجعت کرد بسنگر وزیر این اوضاع را دید یوزباشی را فرستاد خدمت نواب والا که اوضاع اینجا چه قسم است چه میفرمائید خودش هم رفت گفت شما بمانید تا من کمک بفرستم مردم که خبر داشتند دیگر کسی نیست کمک از کجا میفرستند بالمره دست از هم داده راست شدند بیرون آمدند میرزا رضای نایب توپخانه و شاهسوار بیک اسبها را بستند بتوپ از سنگر بیرون آمدند اصلان بیک یاور با سرباز و صاحبمنصب توپ میرزا رضا را کمک کرده از نخلستان بیرون آوردند شاهسوار بیک توپ را از سنگر بیرون آورده نزدیک سنگر چوبی بود توپ کله کرده افتاد میان جوب آمد به محمد مراد خان سرتیپ گفت توپ مانده گفت سرباز ببر بیرون بیاور هرچه بسرباز و صاحبمنصب بیات گفت بیایید توپ را بیرون بیاوریم کسی گوش نداد مدتی هم در سر توپ مانده بود بعد از آنکه دید کسی نمیآید توپ را گذاشت و آمد قبل از آنکه محمدطاهربیک رسید نواب والا آدم فرستادند سنگر ما که توپ و سرباز را بردارید بیاورید ما توپ و
برگه:Tarikhe 500 Saleh Khouzestan.pdf/۳۳۵
این برگ همسنجی شدهاست.
![](http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/2/24/Tarikhe_500_Saleh_Khouzestan.pdf/page335-1024px-Tarikhe_500_Saleh_Khouzestan.pdf.jpg)