«دختر قیصر روم بود». نمیدانم از پافشاری در اینباره چه مقصودی داشته است. میگوید: «چون عباسیان روم را بگشادند دختر قیصر اسیر افتاده و او را به بغداد آوردند. ولی کسی نشناخت و خدا او را بیمار ساخت تا کسی دست به سوی او دراز نکند و چون در بازار میفروختند دختر امام علی نقی (ع) او را خریده به برادرش حسن عسگری بخشید و ازو مهدی پسر امام (ع) حسن زاییده شد».
درباره داستان مرگ امام رضا (ع) شرحی مینویسد که بسیار احمقانه است میگوید: «خلیفه مأمون از بغداد به بهانه زیارت قبر پدر خود هارون که در توس بود بیرون رفته انگورهای تازهچیده را در ظرفهای عسل جا داده و آن ظرفها را به استرها و شترها بار کرده همراه برد و چون به توس رسید آن انگورها بیرون آورده بدست طبیبی که همراه برده بود با نخ و سوزن زهرآلود ساخت و به دست فرستادهای نزد امام (ع) فرستاده پیغام داد که تحفه عراق است که همراه خود آوردهام و امام (ع) از آن انگورها خورده پس از سه روز در گذشت.»
در یکجا به مناسبتی نام بختنصر را برده میگوید: «او دعوی خدایی کرد و مجوسان هنوز هم او را خدا میدانند.»
چنانکه گفتیم با این نادانیها و کودنیها گاهی خود را دانای روی زمین میخواند. گاهی هم میگوید: «خدا دانشهای همۀ پیغمبران را به من بخشیده.» «گاهی نیز دعوی غیبدانی نموده مینویسد: هر که به من دشنام میدهد من او را دانسته میکشمش».
بدتر از همه ستیزهروئی و بیشرمی این مرد است که سخنی را که در اینجا میگوید در جای دیگر پاک آنرا وارونه میگرداند و هرگز