کهکیلویه که از دست افشاران درآورده بود استوار نشسته به فرمانروایی برمیخیزد. به گفتۀ اسکندر بیک مورخ میانه او با سید سجاد و مردم شوشتر و دزفول نیز سازشهایی بوده و این است که چون زمانی از لران کماعتنایی میبیند به خوزستان آمده در شوشتر و دزفول نشیمن میگیرد و از سید سجاد یاوری میخواهد. لیکن در این میان حادثه دیگری روی میدهد که او را بینیاز از سجاد و دیگران میسازد. بدینسان که چون آوازه پیدایش او و کشته شدن رستم و افشاریان بدست لران به دربار صفوی رسیده بوده خلیل خان با شتاب روانه کهکیلویه میشود که خویشتن چاره کار نماید. ولی بیش از آنکه به کهکیلویه برسد با دست لران نابود میشود از اینجا بار دیگر کار اسماعیل میرزا رونق گرفته لران به هواخواهی او جنبش میکنند و او از یاوری سید سجاد بینیاز گردیده بدهدشت آمده استوار مینشیند.
از گفتههای اسکندر بیگ مورخ چنین برمیآید که زمان حکمرانی و کامگزاری او بیش از سه یا چهار سال کشیده. از خوشبختی او در این زمان نوبت پادشاهی ایران به سلطان محمد خدابنده رسیده و او که از چشم نابینا و از جزبزه مردی سخت بیمایه بود خویشتن کاری نتوانسته رشته فرمانروایی را بدست زن و پسر نوجوان خود سپرده بود. اینان هم از یک سوی گرفتار جنگ عثمانی بودند که آذربایجان و آن نواحی را از دست داده به قزوین بازگشته بودند و از سوی دیگر دو تیرگی میانه ایلها افتاده گروهی در خراسان عباس میزا پسر دیگر شاه را به پادشاهی برداشته بودند و این خود مایه نگرانی و گرفتاری سلطان محمد و درباریانش بود.
اگر پافشاری ایل افشار نبود شاید کسی از دربار به اندیشه این