سید منصور که شاید تا این هنگام میان آل فضول بسر میبرده[۱] به اصفهان به دربار شاه صفی رفت و شاه او را نواخته و والیگری عربستان را بنام او کرده روانه هویزه گردانید. گویا به جهت خویشاوندی که سیدمحمدخان با امام قلی خان پیدا کرده بود شاه صفی نابودی او را میخواست بههرحال چون منصور به هویزه رسید سیدمحمدخان را گرفته کور ساخت و خویشتن به والیگری پرداخت.
نه سال دیگر سید منصور حکمرانی داشت تا در سال ۱۰۵۳ که نوبت پادشاهی ایران به شاه عباس دوم رسیده بود میانه او و پسرش سید برکه کشاکش و زدوخورد برخاست و شاه برای جلوگیری از آن کشاکش منصور را به اصفهان خواسته و او را به مشهد به فرستاد و والیگری را به پسر او سید برکه داد.[۲]
سید برکه
سیدعلی مینویسد او مرد بسیار دلیر و در سواری بس ورزیده بود چنانکه به هنگام دویدن دو اسب از دوش یکی به دوش دیگری میجست ولی چون به حکمرانی رسید به کامگذاری پرداخته پروای سامان کارها را نداشت و در زمان او گزند و آزار فراوان به مردم رسید گویا در نتیجه این حال بود که در سال ۱۰۶۰ شاه او را برداشته سیدعلی خان چنین مینویسد که سیاوش خان نامی از جانب شاه به رامهرمز آمده نامهای به سید برکه نوشته او را نزد خود طلبید بدین