ذکر احوال نایبالسلطنه بعد از رسیدن خبر تسخیر تبریز در قریهٔ شندآباد و چگونگی گزارشات ایشان و طلب صلح نمودن از ژنرال بسقویچ
چون کیفیت تسخیر تبریز به نوعی که معلوم شد در اردوی شندآباد به سمع نایبالسلطنه رسید بعضی از لشکریان و غلامان که در تبریز و محال تبریز صاحب علاقه و عیال بودند از خدمت نایبالسلطنه فرار کرده و بعضی دیگر از حقوق و نمک خوراکی نگذشتند و در وفاداری و جاننثاری ثابتقدم ماندند و آن روز روزی بود که مخلص از غیرمخلص متمیز میشد و امیرزاده خسرومیرزا در همان روزها به خدمت نایبالسلطنه رسیده بود بالجمله اردو به هم برآمده و تفرقگی حاصل شد سوای توپچیان نظام و سوارهٔ قاجار و ترکمان قریب نهصد نفر پیادهنظام که از فراریهای صالدات روسیه جمع شده بود کسی در رکاب نماند و از اعیان اردو جز محمدخان امیر نظام و ابراهیمخان قاجار ولد جان محمدخان و یوسفخان توپچی باشی و سهرابخان دیگر کسی در رکاب نبود.
سرکار نایبالسلطنه بعد از شنیدن این مقدمه و دیدن اوضاع توپخانه و نظام و باقی سوار را برداشته از رفتن تبریز فسخ عزیمت فرموده و معین بود که در ولایت خوی نیز اقامت متعسر است به عزم رفتن به مملکت ارومیه به طرف محال سلماس عود فرمودند و به امیرزاده بهراممیرزا نیز حکم فرمودند که به قدر مقدور از توپخانهٔ خوی که در راه وفا ثابتقدمند همراه برداشته در محال سلماس و ارومیه ملحق رکاب میشوند.
امیرزاده بهراممیرزا پانزده عراده توپ از خوی حرکت داده با نظام خلج از خوی بیرون آمده به خدمت نایبالسلطنه رسیدند و نایبالسلطنه از سلماس نیز حرکت کرده وارد شهر ارومیه شدند و عالیجاه بیجنخان را با نوشتهٔ ملایمت و ملاطفت به نزد ژنرال بسقویچ که خبر ورود او به تبریز معلوم شده بود فرستاده طالب صلح و صفا شدند و قرار شد که در شهر ارومیه چندان توقف فرمایند که جواب ژنرال بسقویچ معلوم شود و اهالی ارومیه به قدم اخلاص پیش آمده مشغول به جانسپاری و خدمتگزاری شدند و در این سفر مملکت خوی و مرند و تبریز و قراجه داغ و مشکین و سراب و گرم رود تا میانج و