مینمودند و یک دو بار در مقام نصیحت گریبایدوف برآمده اصلاً مفید نمیافتاد و خاقان مغفور محبت و یگانگی امپراطور را که به واگذاشتن مملکتها و دادن کرورها مبایعه و مصالحه فرموده بودند نمیخواستند که به هیچوجه و به هیچ سبب رنجشی در میانه پیدا شود و ژنرال گریبایدوف نیز از این جهت که از خاقان مغفور اصلاً اظهار نارضامندی نمیدید و به غروری که داشت روزبهروز دست تعدی را درازتر میکرد تا به حدی که این دست درازی بهخانۀ اللّه یارخان آصفالدوله رسیده به وساطت آغا یعقوب خواجه جمعی ارامنه و قزاق را بهخانۀ آصفالدوله که در میان ارگ مبارکۀ دارالخلافه بود فرستاد و ضعیفهای را که درخانۀ آصفالدوله بود جبرا و قهرا خواست بیرون آورد. آصفالدوله هرچه از ایشان مهلت خواست مقدور نشد و میدانست که نظر به صلاح دولتی خاقان مغفور در این باب اعتنایی نخواهد فرمود لابد شده ضعیفه را با بعضی از معتمدان خود بهخانۀ ایلچی فرستاد که در آنجا ژنرال گریبایدوف ضعیفه را دیده از رضا و عدم رضای او در ماندن و نماندن پرسیده باز روانۀخانه آصفالدوله نماید.
بعد از بردن ضعیفه ایلچی معتمدان آصفالدوله را جواب داده و ضعیفه را نگاه داشته بود به این بهانه که خود باید بدون حضور شما از او سؤال نمایم. آصفالدوله از شنیدن این خبر آتش به جان و بیتاب و توان شده به فکر چارۀ خود افتاد و به علمای اسلام که در دارالخلافه بودند اظهار تظلم خود را نمود و سایر مسلمانان را که کمال دلتنگی از این اعمال داشتند به مقام عجز و تظلم درآورده در دولتسرای افضل الفضلاء مجتهدالعصر والزمان حاجیمیرزا مسیح رحمهاللّه جمع آمده زبان به تظلم و تشکی گشوده و از عدم اعتنای خاقان مغفور نیز در این باب اظهار دلتنگی نمودند و حاجیمیرزا مسیح رحمه اللّه نظر به تکلیف مسلمانی کسی به نزد ایلچی مزبور فرستاده طلب اناثیۀ اهل اسلام را که برده بود نمود، ایلچی در جواب سخنان درشت گفته مجتهد العصر و الزمانی را خائبا خاسرا معاودت داد و اهل اسلام از دیدن این اوضاع پریشان شده محلات و محالات را خبر کرده و جمیع کسبه و رعایا از زن و مرد اسلحه پوشیده و اکثر نوکر باب دولتی نیز به جهت اسلام ترک آمدن ارگ مبارکه را کرده به دولتسرای