را در این حکایت و خودسری میرحسنخان را در این واقعه اعلام داده نوشت که صدق این گفتگو آن است که تا ده روز یا لشکریان ایران بر سر میرحسنخان میرسد یا جمعیت او بالکلیه از سر او متفرق خواهد شد و خواهش نموده بود که همین نوشتجات را به دارالملک تفلیس فرستاده حرکت میرحسنخان را از طرف دولت ندانند و خود این دعاگوی دولت نیز به محال ولکیج رفته به رؤسای تفنگچیان محال اسالم و کرگانرود و آستارا و اوجارود نوشتجات مؤکده نوشته حکم به تفرقگی آنها از کنار میرحسنخان نمود و به محالات متصرف فیه روسیه نیز نوشتجات نوشته بیخبری دولت ایران را از حرکات میرحسنخان اظهار داشت و میرحسنخان را نیز اعلام نمود که بیجهت خود را به مرارت نینداخته از سر قلعۀ لنکران برخاسته به خاک ایران عود نماید و خود این دعاگوی دولت پادشاهی بلافاصله از کنار قلعۀ شندان گذشته به قصبۀ آستارا وارد شده و تفرقگی در میان جمعیت میرحسنخان افتاده میرحسنخان از سر لنکران برخاسته از راه دیگر به خاک ایران داخل شده به قریۀ کان رود که مکانی صعب المسلک بود رفته و اظهار خوف از آمدن نمود.
این دعاگوی دولت از ژنرال لنکران کیفیت نامۀ آن ایام را گرفته و وضوح بیخبری دولت ایران را ژنرال روس تصدیق نموده به چاپاری به خدمت نایبالسلطنه فرستاد که از آنجا به تفلیس فرستاده شود و خاطر نایبالسلطنه را از این دغدغه و تشویش خلاصی داد و نایبالسلطنه حکم به احضار میرحسنخان صادر نموده او را حکما خواستند.
این دعاگوی دولت شاهی لابد و لاعلاج شد و نخواست که در وقتی چنین میرحسنخان را به اجبار و اکراه همراه برد با چند نفر از خواص از قصبۀ آستارا به قریۀ کانرود رفته او را اطمینان تمام داده به قلعۀ اردبیل آورد و ضمانت وجود او را در خدمت نایبالسلطنه نمود و در همین زمان میرکاظمخان ولد او را که سابقاً نیز به نوید مصاهرت این دولت امیدوار بود دری از دراری اصداف سلطنت را از تبریز به اردبیل آورده و طوی بزرگ داده میرحسنخان را مستمال نموده باز روانۀ محال آستارا ساخت و در پیش سرحدداران روسیه عذر حرکت میرحسنخان به نحو احسن خواسته آمد.