در بین راه میرزا ابوالقاسم قائممقام در تغییر مزاج مبارک پادشاه مرحوم نسبت به این دعاگو میکوشید و هرچه از خدمات مسطورۀ فوق که در آذربایجان از این دعاگوی دولت صادر شده بود به لباسهای بد در نظر پادشاه مرحوم جلوه میداد و سه نفر از کسان مجهول الحال خود را مثل محمد خویی برادر احمد و امثال او را اغوا کرده بود که از آذربایجان به مضامین محتوی بر افترا و بهتان نسبت به این دعاگوی دولت نوشتجات به او نویسند که در ایام فرصت مقوی و مصدق مقال خود در خدمت پادشاه مرحوم نماید، القصه برای این دعاگوی دولتساز بدنفسی را چنان مینواخت که به جز افنا و اعدام وجود این بیچاره اقدام به هیچ امری را در دولتداری مصلحت نمیدید.
بعد از قرب به دارالخلافه خاقان مغفور جمیع اعیان دربخانۀ همایون را با توپخانه به استقبال فرستاده با اعزاز و احترام تمام وارد دارالخلافه شدند و در باغ موسوم به لالهزار منزل مرحمت شد، سرکار ظلالسلطان با بعضی از شاهزادگان و بعضی از قاجاریه و امینالدوله متفق شدند که خاقان مغفور را از تفویض منصب جلیل ولیعهدی به پادشاه مرحوم مانع آیند. خاقان مغفور که اعقل سلاطین اسلام و اکمل عقلای زمان خود بودند هیچگونه مصلحت دولت را در ترجیح اولاد خود بر پادشاه مرحوم نمیدیدند و چنانکه امیر کبیر امیر تیمور گورکان بعد از وفات پسر خود جهانگیر که ولیعهد دولت او بود با کثرت اولاد صلبی منصب ولیعهدی را به پیر محمد پسر جهانگیر داده و نیز شاه عباس ماضی که اعقل و اکمل پادشاهان صفویه بود بعد از محمد باقرمیرزا که ولیعهد بود منصب ولیعهدی را به پسر او شاه صفی که موسوم به ساممیرزا بود مفوض نمود.
خاقان مغفور نیز طریق این دو پادشاه عظیم الشأن را سلوک فرموده پادشاه مرحوم را از میان همۀ اولاد صلبی خود که قریب پنجاه نفر بودند به رجحان و ترجیح اختصاص داده به رتبۀ علیۀ ولیعهدی ایران سربلند و سرافراز فرمودند و قبای کیانی و خنجر و شمشیر و کمر مرصع و بازوبند مکلل به الماس به رسم خلعت التفات و مرحمت شد و در سلام عام که محضر جمیع شاهزادگان و رؤسای ایران بود با خلعت و فرمان پادشاه مرحوم را احضار فرمودند و به نوازشاتی که فوق آن متصور عقول نیست مفتخر ساختند و جمیع اعیان و امرای درخانه را با علما و فضلا و مجتهدین و سادات و اهالی اسواق و محلات