شود این دعاگوی دولت به حسن خدمتگزاری و جانسپاری و به تصدیقات محمدخان امیر نظام که از همه جهت و همه باب امین و معتمد دولت است رفع شبهات او را از خاطر پادشاه مرحوم بالکلیه خواهند نمود از منزل ابهر قزوین به چاپاری دو منزل را یک منزل نموده و در منزل صومعه به اردوی همایون رسید خواست طرحی را که در مشهد مقدس برای فرار امیرزاده خسرومیرزا ریخته بود برای این دعاگو نیز ریخته باشد در همان منزل صومعه به چادر این دعاگو آمده در خلوت به این دعاگو اظهار نمود که شما به چه اطمینان به این اردو آمدهاید اگر به اطمینان من است من به شما ننوشته بودم از جای خود حرکت نمایید و سخن مرا هم صاحبکار نشنود و کدام زمان بوده که این صاحبکار به من کمالتفات نبوده در سن دوازده سالگی که حاجی محمدخان قراگوزلو وزیر و در مراغه خدمت این صاحبکار بود دشمنی قدیم با من داشت و همیشه زبان به دشمنی من در خدمت این صاحبکار میگشود و بعد از اینکه به همدان رفتند میرزا محمد علی مستوفی و میرزا حسن برادرش که هردو دشمن جانی من بودند و در دربخانۀ این صاحبکار وزیر و صاحباختیار بودند آنی از بدگویی من غافل نشدهاند و پس از آنکه به قراجه داغ تشریف بردهاند میرزا نصراللّه اردبیلی که با من عداوت قدیمی داشت صاحباختیار دربخانۀ این صاحبکار بود به جز دشمنی و بدخواهی از من تخمی در دل این صاحبکار نکاشته حاجیمیرزا آقاسی و حاجی زینالعابدین شیروانی که انیس و جلیس این صاحبکارند سخنی به جز فتوای قتل من در خدمت این صاحبکار نمیدهند به علاوه اللّه یارخان آصفالدوله به سبب منصبی که من دارم با من همه وقت در مقام عداوت است و این بیت را در آخر گفتگو خواند:
نیست بر لوح دلش جز الفت قامتیار | چه کند حرف دیگر یاد نداد استادش |
این دعاگوی دولت در جواب گفت که مرا به جز خدمتگزاری و جانسپاری منظوری نبوده و نیست و در این وقت که اعمام در ولایت عراق هریک سی سال است در ولایت متصرف و مافیه خود نشسته و دم از استقلال میزنند اگر العیاذ باللّه فیالجمله مخالفتی در مملکت آذربایجان پیدا شود ظاهر آن است که در سلسلۀ نایبالسلطنه این امر بزرگ برقرار نماند و بالکلیه این اولاد مستأصل آیند و به پارچه نانی محتاج شده به درخانۀ