این دعاگو را با امیرزاده خسرومیرزا و بهمنمیرزا ومیرزا نصر اللّه و چهارصد نفر سوار و چهارصد نفر سرباز و دو عراده توپ سپرده و دو باب تخت روان حاضر کرده این دعاگویان را روانۀ قلعۀ اردبیل داشتند. در همان شب این دعاگو عریضهای در باب سفارت عیال و اولاد خود به پادشاه مرحوم معروض داشت. چاپار فرستادند و امیرزاده احمدمیرزا را که در خوی مشغول به خدمات دیوانی بود و امیرزاده مصطفی قلیمیرزا را که در ارومیه مشغول خدمات آن طرف بود گرفته به تبریز آوردند و ایشان در آن وقت در سن پانزده سالگی و شانزده سالگی بودند و آنها را نیز روانۀ اردبیل ساختند و پادشاه مرحوم در ساعت معین داخل دارالسلطنۀ تبریز شده در عمارات سرکار نایبالسلطنه شرف نزول ارزانی داشتند.
ذکر احوال دارالخلافۀ تهران تا هنگام وفات خاقان خلد آشیان و دفن ایشان در دارالایمان قم
چون خاقان مغفور پادشاه مرحوم را ولیعهد نموده روانۀ آذربایجان نمودند اولاد خاقان مغفور که در ولایات بودند فیالجمله بنای کوتاهی در خدمات دیوان گذاشتند، خاقان مغفور لشکرهای عراق و مازندران را احضار و دارالخلافه را به وجود معتمدان مضبوط فرموده و ظلالسلطان را که حاکم و نایب دارالخلافه بود در دارالخلافه گذاشتند و با لشکرها به عزم نظم فارس و اصفهان روانه شدند و رکنالدوله علی نقیمیرزا و امام وردیمیرزا که سرکشیکچی باشی بود با بعضی از شاهزادگان دیگر از ملتزمین رکاب ساختند و در وقت حرکت اردو خبر گرفتاری این دعاگویان به خاقان مغفور رسید، ظلالسلطان گفته بود که بکشد جهانگیرمیرزا به جهنم آن روز که آدم مرا از آذربایجان خفیف کرده پس فرستاد بایست این روزها را برای خود ملاحظه نماید و قائممقام به این لباس به آصفالدوله نوشته بود که چون ارومیه و خوی مملکتی وسیع بودند جهانگیرمیرزا را به اردبیل که حکومتگاه سابقش بود مأمور نمودیم.
القصه خاقان مغفور رجوع این امر را به وساطت ملکآرا که اسّن اولاد خاقان مغفور بود فرموده به اسکندرمیرزا پسر بزرگ ملکآرا که در دارالخلافۀ تهران بود فرموده بودند