مصلحت نیست که از آذربایجان بیرون روید. باری تقدیراتی که برای بشر در عالم قضا و قدر است اسباب و اوضاع عاجزی این بیچاره را چیده اسماعیلخان فراشباشی به اردبیل رسیده بعد از ابلاغ حکم به امیرزاده بهمنمیرزا خود به آستانۀ شیخ صفی رفته نشست امیرزاده بهمنمیرزا از او پرسیده بود که تو مأمور به این امر میباشی چرا خود اقدام نمینمایی؟ گفته بود که از لفظ پادشاه مرحوم چنین حکمی به من نرسیده قائممقام این رقم را به من داده و مرا پی این امر فرستاده است من خود را خونی اولاد نایبالسلطنه نمیکنم.
باری شب پانزدهم شهر رجب هزار و دویست و پنجاه محمد مهدی پسر فتحعلیخان آمده امیرزاده احمدمیرزا و امیرزاده مصطفی قلیمیرزا را از منزل این دعاگویان به منزل دیگر بردند و بعد از آن جمعی فراش و میر غضب با شمشیرها و قمههای برهنه به منزل این دعاگویان ریخته این دعاگویان بیکس و بیپرستار مانده آخر روز دویم دو نفر از فراشهای درب اندرون امیرزاده بهمنمیرزا که در قلعۀ اردبیل بودند آمده قریب به حال مردن بودیم که قدری آش و غذا رسانیده به پرستاری قیام و اقدام نمودند به حالتی غریب و احوالی عجیب گرفتار آمدیم، فراشان میر غضب منزل را رفت و روب کرده فرش و رختخواب را کشیده برده بالای یک تخته نمد سیاه این دعاگویان را گذاشته بودند. بعد از چند روز دیگر که عیالخانۀ امیرزاده بهمنمیرزا مستحضر شدند بعضی از رختخوابهای این دعاگویان را از فراشها گرفته فرستادند بیست نفر توپچی در حیاط این بیچارگان مستحفظ گذاشتند و امیرزاده احمدمیرزا و امیرزاده مصطفی قلیمیرزا را دوباره به منزل این دعاگویان آوردند که متوجه احوال این دعاگویان باشند.
ذکر ورود پادشاه مرحوم به مملکت عراق و گرفتاری رکنالدوله و ظلالسلطان و ورود شاهزادگان عراق به دارالخلافۀ تهران
چون لشکر آذربایجان در رکاب پادشاه جهان از ولایت آذربایجان به خاک خمسه و عراق رسیدند رکنالدوله علی نقیمیرزا با نوشتجات ظلالسلطان و خواهش ایشان در منزل سرچم و نیکپی به اردوی معلی رسیده حاشیهنشینان بزم حضور را آلت ضحک و