برگه:Tarikhe Now.pdf/۲۳۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چراغی را که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند ریشش بسوزد  

و ذاهل از آن‌که: «لا یحیق المکر السیی الا باهله». آن خیالات که خود در صفحۀ خاطر کشیده بود و بر بی‌گناهان و بی‌خبران اسناد می‌داد خدای تعالی همان خیالات مفتریه را از او مشهود و معلوم پادشاه جهان گردانید که همۀ این خیالات در صفحۀ خاطر خود این بدخیال و خائن کشیده شده و به مثل مشهور که هرکس از شهر خود خبر می‌دهد دست و پنجۀ خونین خود را به دامن‌های پاک این و آن می‌آلاید.

القصه چون فوج خاصۀ شریفه که به سرتیپی قاسم‌خان الان براغوشی که از نوکران قدیم نایب‌السلطنۀ مرحوم و از معتمدان پادشاه جهان بود به کشیک درب‌خانۀ مبارکه مقرر شده بودند در این روزها که طغیان و عصیان میرزا ابوالقاسم بالا گرفت خواست که به تغییر قراولان شریفه اقدام نموده درب‌خانۀ همایون را به سرهنگی که از دست‌پروردگان و برکشیدگان او بود بسپارد.

این دعاگوی دولت شاهی از شاهزاده شاهقلی‌میرزا ولد خاقان مغفور استماع نمود که چند روز قبل از ظهور خیانت قائم‌مقام از دالانی که به خلوت کریم‌خان زند می‌رود می‌گذشتم، میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام بر سکویی از آن دالان نشسته بود مرا پیش طلبیده نزدیک خود نشاند و احوال ظل‌السلطان را از من پرسید، گفتم خبری از او ندارم، میرزا ابوالقاسم گفت چرا خبر نداری از او بپرس که باز میل پادشاهی دارد؟ شاهقلی‌میرزا گفت که من تحاشی کرده و هم و هراس بر من غلبه کرد. میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام دانست که من خوف کرده‌ام مرا استمالت داده گفت مترس به ظل‌السلطان بگو که دوباره پادشاه شدن تو اشکالی ندارد مثل آب خوردن آسان است. شاهزاده گفت من ترسان و لرزان از کلمات او شده رفتم. چند روز دیگر شنیدم که او را گرفته‌اند معلوم شد که این کلمات را از روی خیالات خود می‌گفته است و واهی نبوده است.

باری قاسم‌خان سرتیپ که مرد عاقل و تجربه‌کار بود به تقریبی این نوع تغییر را که میرزا ابوالقاسم در قراولان و کشیکچیان درب‌خانۀ مبارکه بی‌اذن و اجازۀ شاه مرحوم می‌خواست بدهد به عرض رسانید و در آن اوقات پادشاه مرحوم در باغ نگارستان تشریف داشتند و میرزا ابوالقاسم در باغی که مشهور به لاله‌زار است منزل داشت.