برگه:Tarikhe Now.pdf/۲۵۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

نداده کسان خود را اخبار نمودند که شبانه اسب‌های سواری را به کنار خندق آورده منتظر آمدن ایشان باشند و شاهزادگان در همان روز به شاهزادگان دیگر به شوخی برای استمزاج گفته بودند که اگر مقدور باشد که ما از این قلعه بیرون برویم شما هم موافقت می‌کنید یا نه؟[۱] همگی جواب‌های درشت و تلخ داده شاهزادگان فراری از موافقت ایشان مأیوس شده سکوت اختیار نمودند و شبانه هرسه نفر از راه نقب خود را بیرون کشیده و نوکران و خدمتکاران نیز اسب‌های سواری را بر لب خندق رسانیده شاهزادگان به طناب و ریسمان که نوکران از لب خندق سراشیب کردند دست زده بالا رفتند سوار شده از خوف و هراس رو به فرار نهادند و همه جا خودکشان خود را به کنار رودخانۀ آستارا رسانیده به آن طرف آب گذشتند و به قراولان روس که همه در لب آب اقامت دارند احوال خود را اعلام نمودند و حاجی علی عسکر خواجه فردای آن شب در وقتی معین که همیشه داشت به منازل شاهزادگان رفته اثری و نشانی از شاهزادگان فراری ندید، به


  1. در حاشیۀ نسخۀ نادرمیرزا چنین نوشته شده:
    «علیمردان‌خان ارونقی که مردی معروف به بذله‌گویی بود از جانب دولت با صد نفر سوار کرمانی و پنجاه نفر توپچی کوتوال قلعه بود، به حاکم و حاجی علی عسکر تمکینی نداشت، تکلیف رکن‌الدوله به شاهزادگان از بابت دلسوزی نبود بلکه برای این بود که خیال آنها را از تدبیر خود منصرف نماید که مبادا آلات دولت نقاب را از قزوین به کندن نقبی حمل نمایند، همواره تدبیر او در خلاصی از تنگنای این قلعه بود که گاه می‌گفت می‌توانم آن مردم را به زور بازو از قلعه اخراج کنم و محصور شویم. گاه می‌گفت ممکن است این مردم را به زر فریفته کرد و همدست نمود کوتوال را گرفت و بفریفت و به معاونت همین مردم خود را به خاک روس کشید، گاه می‌فرمود ما قریب دویست نفر فدوی از ملازم و غیره داریم متدرجا آلات حرب به قلعه باید آورد و به زور اسلحه از قلعه بیرون رفت اگر مانعی باشد جنگ کرد و به سرحد روسیه شتافت.
    اما داستان اسب این بود که ظل‌السلطان و رکن‌الدوله چند رأس اسب که عیال آنها را مرکوب بود در قلعه نگه داشته بودند به این اسم که ملازمان همراه عیال به عراق رجعت خواهند کرد. چون خواست خدا این بود که فرار آنها به سهولت دست دهد از یک طرف نقب آماده به دست آمد از طرف دیگر توپچیان قلعه آب خندق را که همیشه پر بود برای درویدن نی زیاد که در خندق می‌روید از ممر معلومی خشکانیده بودند. از آن سوی علی مردان‌خان حکم کرده بود که اسب‌ها را از قلعه بیرون برند و در شهر نگاه دارند، بلد و بدرقه هم به زور پول از طایفۀ شاهسون چند نفری را سوگند داده یار کرده بودند بعد معین شد که استاد محسن و پسران او در این کار شرکت کلی و دخل کامل داشتند. خود حاجی آقا به نفسه از عقب شاهزادگان نرفت لیکن به همین مضامین بلکه به مراتب مضحک‌تر مراسله و پیغامی فرستاد، سوار کرمانی و پسران کوتوال رفتند و خائب و خاسر مراجعت نمودند. این سلطان کرمانی سردستۀ سوار مزبور چون مأیوس شد خود را به خدمت شاهزادگان انداخت و مراجعت نکرد».