برگه:Tarikhe Now.pdf/۲۷۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

گردید و قریب به دو سه سال این مرض به طول انجامیده روزبه‌روز اشتداد می‌پذیرفت و ضعف باصره نیز علاوۀ علت شده پهلو بر بستر ناتوانی نهاده اطبای حاذق از معالجه‌اش عاجر آمدند و مرض منجر به وفات و ممات گردیده در عالم جوانی به رحمت یزدانی واصل و حزن و غم بر محبان و دولت‌خواهان استیلا یافته به لوازم تعزیت‌داری و سوگواری کوشیدند و تسلی قلوب را به سلامتی پادشاه جوان و به وجود ذیجود ولیعهد دولت علیۀ ایران دادند و شاهزاده ملک قاسم‌میرزا نعش آن نوجوان را برداشته به دارالایمان قم رسانیده و در جنب مضجع خاقان مغفور مدفون ساختند و اولاد و عیال ایشان به دارالخلافه رفته در ظل رأفت و تربیت پادشاه مرحوم آسایش گزیدند و یک دو ماه از وفات امیرزاده قهرمان‌میرزا محمدخان امیرنظام که از امرای اعظم و ارکان دولت علیه ایران بود در دارالسلطنۀ تبریز وفات یافته جمیع اهل آذربایجان از وفات او متأثر شدند و چندان نیک ذاتی و نیک رفتاری از او نسبت به عجزه و رعایای آن ولایت ظاهر شده بود که جمیع کسبه و عجزۀ آن ولایت بدون حکم و فرمایش دیوان اعلی دروب اسواق وخانات را بسته فوج‌فوج و دسته‌دسته به محفۀ تابوت او حاضر شده گریه و زاری آغاز می‌نهادند و چندین سال بود که در آذربایجان کارگزار و حکمران بود و احدی از او به قدر سر مویی رنجش و نارضایی نداشت و همه کس برای او طلب مغفرت و آمرزش نموده و می‌نمایند خدای تعالی او را غریق رحمت خود گرداند.[۱]


  1. در حاشیۀ نسخۀ خود نادرمیرزا چنین نوشته: «حقیر در سن هجده سالگی به نماز جنازۀ محمدخان مرحوم حاضر بود، وفات امیرنظام در خارج دارالسلطنۀ تبریز در مزرعۀ موسومه به خطیب اتفاق افتاد و بدن او را با کمال احتشام به سفح جبل سرخاب به مصلای معروف به صفۀ صفا برای نماز نقل کردند. آن روز در تبریز فزعی عظیم بود، اسواق وخانات بسته شد، مرد و زن زاری‌کنان به صفه حاضر شدند. عصر آن شب میرزا احمد مجتهد مشهور امامت کرد، تمام علمای بلد و امرا حاضر بودند. از خداشناسی او واقعه‌ای که خود در تبریز بودم و مشاهده کردم نقل می‌کنم: «یک سال پیش از وفات آن مرحوم از ارومیه مراجعت نمود، هنگام عبور از پل آجی چند نفر از زنان تبریز از فقدان نان و زیادی شعر آن شاکی شدند، آن مرحوم در جواب گفت مرا تا فردا مهلت بدهید. صبح روز دیگر به حکم آن بزرگوار صاحب‌منصبان نظامی به گرفتن خبازان مأمور شدند، به یک دم تمامی آن طایفه گرفتار تنبیه و سیاست شدند، بعضی را که ریش بلند داشتند پس از چوب زدن ریش بریدند، بعضی را گوش قطع شد، از همۀ خبازان به اندازه‌ای حکم به گرفتن ترجمان شد از یک صد تومان تا سی تومان گرفته شد، نان وفور به هم
(ادامهٔ پاورقی در صفحهٔ بعد)