حکایت
حکیم نظر علی مردی سودا مزاج بود بعد از ورود به قم خیالات سوداویه در او ظاهر شده خواب و خوراک بالکلیه از او منقطع آمده در خوردن قهوه که مزید سوداست افراط نمود و در کشیدن غلیان که ممد خیالات است اکثار آغاز نهاد لهذا خیالش بر آن کشید که غفلة سوار شده به اردوی همایون رفته به خدمت حاجیمیرزا آقاسی رسیده عذر تقصیرات خود را خواهد و در عالم درویشی مضی ما مضی گوید و راه صدق و صفا پوید. بر توسن این خیال سوار شده تندتر از وهم تیزتک خود را در شمیران به اردوی پادشاه جهان رسانیده غفلة وارد منزل حاجی شد حاجی که حکیم را دید خیال کرد که به اشارهٔ پادشاه مرحوم از قم بیرون آمده است اندکی اعتنایی به او نموده بعد از تفحص و احوالپرسی از او معلوم حاجی میشود که حرکت او بیمأخذ بوده است فیالحال به زبان ترکی سربازان قراول و توپچیان مستحفظ را فریاد زده بنای فحاشی میگذارد و میگوید که بکشید این کیدی قزوینی را که به خیال کشتن من آمده و از اینجور سخنان گفته او را به قراولان فوج خاصهٔ شریفه میسپارد و احوال او را به خدمت پادشاه معلوم مینماید. پادشاه مرحوم حکم میفرماید که او را به محبس انباب برند، باز حاجی شفاعت او را نموده از بردن محبس انبار دارالخلافه مانع میشود و به دست ده نفر غلام سپرده حکم به آوردن او دوباره به بست قم مینمایند، غلامان اوضاع روزگار را ملاحظه کرده او را در منزل حوض سلطان برهنه و عور نموده حکیم به این صورت لابد و ناچار خود را به قم رسانیده از نو مشغول به خیالات قهوه و قلیان گردید تا باز آثار خیالات کی بروز و ظهور نماید.
اما احوال ایلخانی آنکه بعد از ورود به ولایت بروجرد باز بنای خودسری و خودرأیی را گذاشته دست به بذل و بخشش گشاده به گرفتن نوکر و خیال گذاشتن افسر مشغول شده هنگامهای برپا نموده مردمان رذل و اوباش بروجرد رفتهرفته و کمکم از اعیان ولایت و وجوه مملکت نیز مایل به رفتن بروجرد شدند و این سخنان منتشر شده محمودخان کاشی که نوکر دولتی و وزیر و کارگزار ایلخانی بود حقیقت احوال را به پایهٔ سریر اعلی عرضه داشت نموه دوستان ایلخانی از دارالخلافه به او نوشتند که تو را یاغی