افتاده بود و این تعویق نیز علامتی برای نزاع و جدال مینمود با وجود این تعویق امپراطور روس که در آن وقت قریب به سن بیست سالگی بود خود را در مقام فرزندی خاقان مغفور نامیده پرنس منچیکوف[۱] را که از اعاظم دولت روس بود به سفارت فرستاده و گلهمندی دوستانه نموده بود و تحف و هدایا ارسال داشته.
بعد از ورود سفیر به سرحد و اعلام سرحدداران به دولت علیه چون هنوز عزم رزم تصمیم نیافته بود و مصلحت کل منعقد نشده بود اذن آمدن او را به اردوی همایون مرحمت فرموده بودند او نیز در این اوقات به سلطانیه وارد شده بود و هنوز به شرف آستانبوسی مشرف نشده بود از این اجتماع کل مستحضر شده و بسیار در مقام اتحاد و دوستی برآمده و به امنای دولت سخنهای چرب و شیرین و به کار نزدیک میگفت.
این دعاگوی دولت شاهی از نایبالسلطنهٔ مرحوم استماع نمود که سفیر مزبور متعهد واگذاشتن مملکت طالش و مغان تاکنار سالیان و قزل آغاج شده بود، از این نرمیها تهاون در دولت روس امنای این دولت استنباط مینمودند و بالاخره سفیر مذکور را بعد از انعقاد مصلحت کل بر جنگ و نزاع رخصت داده بدون شرفیابی حضور پادشاهی با بار بستهٔ تحف و هدایا روانه داشتند و در اینجا حکایتی شیرین بود گذشتن از آن را انصاف ندانست و برای بعضی از مطالعهکنندگان نیز استبصاری میباشد.
حکایت
شخصی را از اهل قلم از ولایت انجدان با جمعی مهماندار سفیر مزبور نمودند که او را صحیحا سالما به خاک روس رساند، این دعاگوی دولت شاهی در وقتی که لشکر روس غلبه کرده تا اردبیل آمده بودند چه خود از سردارهای آنها استماع نموده چه از کسانی که در قصبهٔ دهخوارقان از سردارهای دولت روس شنیده بودند که بهطور گله میگفتند و از زبان سفیر رفتار مهماندار مزبور را که در منازل با او نموده بودند بیان میکردند. از آن جمله بیان نمودند که در منزل میانج مهماندار مزبور در بین راه که با سفیر مذکور میرفت کاغذی سربسته به دست یکی از ملازمان خود داده بود که در حضور
- ↑ Mentschikoff