صاحبکار خود از گذشتن مال و جان و اولاد و عیال خود مضایقه ندارد و فنای صرف و صرف فناست شاهزاده را فریفته و خلعت وزارت گرفته شاهزاده را که مختار بود مجبور محض نموده در کنج اطاقش نشانیده و خود به میان افتاده اولا بنای انتقام کشیدن از مردم ولایت گذاشته بعضی از سادات را با سگ در میدان بسته چوبکاری نمود و زن بعضی از فقرا را جریمه نموده به بهانهای به دست فراش و داروغه داد، ثانیا چون از قواعد کلیۀ او این است که عند الفرصة کار خود را میکند از مال دیوانی ریخته و پاشیده و آن سال قریب به سه هزار تومان به کیسههای طمع خود ریخته هزار تومان قرض خود را داده و قریۀ پیلانگرک را به دو هزار تومان خریده آن عیار مکار به شادی و نشاط برخاسته به شاهزاده سیفاللّهمیرزا چنان نمود که مملکت ملایر و تویسرکان چون انگشتری گردان من است و اهل تویسرکان و ملایر چون ابتدای دولت بود متحمل ظلمهای او میشدند تا اینکه در دارالخلافه به خدمت جناب اتابیک اعظم جمعی از دست او عارض شدند و جناب اتابیک اعظم مکررا چاپار فرستاده او را احضار به دارالخلافه نمود و دشمنان ولایتی او در این وقت فرصت جسته عریضه نگار شده به خدمت جناب اتابیک اعظم عرض شرارت و فساد او را نمودند. از قضا وقتی میرزا رضا قلی به دارالخلافه رسید که جناب اتابیک اعظم درخانۀ میرزا آقاخان تشریف داشتند و میرزا آقاخان نظر به آشنایی میرزا رضا قلی با میرزا فضلاللّه برادرش که هشت سال پیش از این چنانکه مذکور شد در تویسرکان پیدا کرده بود شفاعت او را نموده و او عارضین را از خود رضامندی داده در خدمت جناب اتابیک اعظم فیالجمله راه یافته در نوشتجات سیفاللّهمیرزا و در رقعجات خود که به خدمت اتابیک اعظم میفرستاد ساز بدگویی این دعاگو را راست نمود. در این بین دشمنان ولایتی او را به دارالخلافه رفتند که از حقیقت دشمنی او که با اهل ولایت دارد امنای دولت علیه را مستحضر سازند. او نیز به سیفاللّهمیرزا عریضه نوشته سیفاللّهمیرزا را واداشت که به قوۀ حکومت بعضی را در مقابل بعضی که در دارالخلافه برای شکایت رفتهاند روانه نماید.
القصه اتابیک اعظم اعتنا به عارضین نکرده او را که بسیار خوش ظاهر مینماید به ملایر و تویسرکان رخصت معاودت دادند، سیفاللّهمیرزا در این سه چهار ماه بلدیت از