ضعفای لشکر از میان این بیشه و جنگل بیرون آمد به صحرای عسکران رسند و مهدیخان قراباغی را مقرر شد که با اهالی قراباغ و با یک هزار نفر از سواران خاصۀ رکابی در پیش مهدیخان مانده به قدر امکان در تضییق قلعگیان شوشی و ضبط مملکت قراباغ خودداری ننموده اشتغال نمایند و موکب نایبالسلطنه نیز با لشکرهای نظام و لشکرهای عراق حرکت نموده روانۀ گنجه شدند و در این کوچ جمعی از ارامنۀ قراباغ از قلعۀ شوشی پایین آمده خواستند که دستبردی به بازماندگان اردو نموده باشند لشکر چنداول به ایشان برخورده جمعی از ایشان را به قتل رسانیده و بعضی را اسیر نموده به خدمت نایبالسلطنه آوردند و در روز سیم از کوچ که برای اردوی همایون واقع میشد خبر رسید که نظر علیخان سلامتی خود را در خالی نمودن قلعۀ گنجه دانسته و حکم و فرمان ولینعمت خود را کأن لم یکن انگاشته در زمرۀ متفرقات اردوی گنجۀ به اردوی شاه مرحوم ملحق شده است و رعایای شهر و محال گنجه را از این احوالات تاب اقامت نمانده بالکلیه زن و مرد کوچیده با اقرلوخان حاکم خود رو به اردوی همایون میآیند.
از شنیدن این اخبار نایرۀ غضب نایبالسلطنه در حرکت آمده حکم به احضار نظر علیخان فرموده عبرةللناظرین او را به الاغ وارونه سوار نموده به دست شاه گلدی نام لوطی که از الواط قصبۀ مرند و در فوج نظام سرباز بود سپردند و به هیئتهای مختلف او را در اردو بازار گردانیده محبوسا به قصبۀ مرند فرستاد و مصلحتی که در کوچ کردن از قلعۀ قراباغ به تصوراتی که بر آن مصلحت چیده شده بود و مبنای آن بنا بر تصرف قلعه و شهر گنجه بود بسیار سست آمده به طرح مصلحت دیگر و انعقاد مجلس مشاوره با اهل شور پرداختند و در این کنکاش آصفالدوله و غلامحسینخان سپهدار با سرکردگان عراقی و سرتیپان و سرهنگان آذربایجان و محمدخان امیر نظام و ابوالفتحخان ولد ابراهیم خلیلخان قراباغی حاضر آمده و امیرزاده بهراممیرزا و این دعاگوی دولت شاهی را نیز به آن مجلس احضار فرمودند و بنای مصلحت را بر یکی از این سه امر قرار گذاشتند که هر یک راجح و اقرب به صلاح دولت باشد معمول شود:
اولاً، اگر صلاح باشد توقف در مکانی مناسب کرده و حقیقت واقعه را به خاقان مغفور عرض نموده هرچه مصلحت دانند معمول دارند.