شاهزادۀ سادهدل را مذکور السنه و افواه گذاشته به بروجرد گریخت.
مجملا در اوقات توقف ملایر هر جا که یکی از خواص شاهزاده را میدید یا به خدمت شاهزاده میرسید زبان به توصیف حسن و ملاحت و دلبری و صباحت شاهزاده میگشود و به عبارت مختلف هر عضوی از اعضاء شاهزاده را میستود، گاهی میگفت که چنین چشم جادووش کجاست و گاهی دست به هم مالیده قیمها یاد مینمود که چنین ابروی کمانی ندیدهام و زمانی میسرود که ریش چه ریش از ریش البارسلان خوشسیماتر است، مجلسی دیگر باز مینمود که نمیدانم این چه قامت رعناست یا این چه صورت زیبا آیا به قلم مصور بیچون چهسان کشیده شده است؟ بشر نیست و از جنس پری است.
بالجمله از این نوع سخنان در مجالس و محافل میگفت و هر وقت که به خدمت شاهزادۀ سادهلوح میرسید دو چشم خود را به رخسارۀ شاهزاده دوخته چنان شخوص بصر میکرد که مدتی مدید مژه بر هم نمیزد و به واهمۀ شاهزاده میانداخت که در جمال شاهزاده متحیر و مبهوت است و چون خواص خدم از میرزای مذکور به شاهزاده این نوع تعریفات و توصیفات را رسانیده بودند شاهزاده در مجلسی که میرزا نعمت اللّه بود به غمزات عین و اشارات ابرو دلربایی آغاز نهاده و تغیر در صورت و تأنی در رفتار و تأمل در گفتار ظاهر مینمود و میخواست که به ناز و غمزۀ دلبرانه دل میرزای مزبور را از جای برده علم کیمیا را که صاحبان کیمیا به جز در راه محبت به راه دیگر بذل نمینمایند از او یاد گیرد.
دو سه ماهی به این نحو با میرزای مزبور راه رفته در قوۀ واهمۀ یکدیگر دخل و تصرف میکردند و میرزا نعمتالله بعد از مستعد ساختن ماده و دخل در واهمۀ شاهزاده کردن چنان اظهار میکرد که مرا مأموریتی است از جایی که باید او را به خدمت شاهزاده عرض نمایم ولیکن از پدر و برادران شاهزاده که سلطان ایران و حکام ممالک محروسهاند بیم و هراس کلی دارم و اگر از آنها نیز مطمئن شوم سرّی است که اظهار آن خلاف رأی جمیع اولاد و جمیع خادمان حرم شاهزاده میباشد. این نوع سخنان که به دفعات زمان از طرف میرزای مزبور مسموع شاهزاده میشد در حرمت میرزا نعمتالله