برگه:Tavalludi Digar - Farogh Farrukhzad.pdf/۸۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

معشوق من

گوئی ز نسل‌های فراموش گشته است

 

گوئی که تاتاری

در انتهای چشمانش

پیوسته در کمین سواریست

گوئی که بربری

در برق پر طراوت دندانهایش

مجذوب خون گرم شکاریست

 
 

معشوق من

همچون طبیعت

مفهوم ناگزیر صریحی دارد

او با شکست من

قانون صادقانهٔ قدرت را

تأیید میکند

۷۰
معشوق من