برگه:The Blind Owl.pdf/۱۳۰

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
۱۳۰
 

یادم افتاد، نه، یکمرتبه بمن الهام شد که یک بغلی شراب در پستوی اطاقم دارم، شرابی که زهر دندان ناگ درآن حل شده بود و بایک جرعه آن همه کابوسهای زندگی نیست و نابود می‌شد ... ولی آن لکاته .. ؟ این کلمه مرا بیشتر باو حریص می‌کرد، بیشتر او را سرزند هو پر حرارت بمن جلوه می‌داد.