برگه:The Blind Owl.pdf/۱۳۴

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
۱۳۴
 

ننجون بحال شاکی و رنجیده گفت: آره دخترم، (یعنی آن لکاته) صبح سحری می گه پیرهن منو دیشب تو دزدیدی. منکه نمی خوام مشغول ذمه شما باشم - اما دیروز زنت لک دیده بود.

ما میدونستیم که بچه ... خودش می‌گفت تو حموم آبستن شده، شب رفتم کمرش رو مشت ومال بدم دیدم رو بازوش گل گل کبود بود. دوباره گفت هیچ میدونستی خیلی وقت زنت آبستن بوده؟ من خندیدم و گفتم :لابد شکل بچه شکل پیرمرد قارییه. بعد ننجون بحالت متغیر از در خارج شد. نه هرگز ممکن نبود که بچه برروی من جنبیده باشد. بعد از ظهر در اطاقم باز شد برادر کوچکش، برادر کوچک لکاته در حالیکه ناخونش را می‌جوید وارد شد.