برگه:The Blind Owl.pdf/۲۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۹
 

مرده– یک مرده سرد و بی‌حس و حرکت در اطاق تاریک با من بوده است.

درین لحظه افکارم منجمد شده بود، یک زندگی منحصر بفرد عجیب در من تولید شد، چون زندگیم مربوط بهمه هستیهائی میشد که دور من بودند، بهمه سایه‌هائی که در اطرافم میلرزیدند و وابستگی عمیق و جدائی ناپذیر با دنیا و حرکت موجودات و طبیعت داشتم و بوسیله رشته‌های نامرئی جریان اضطرابی بین من و همه عناصر طبیعت برقرار شده بود– هیچگونه فکر و خیالی بنظرم غیر طبیعی نمیامد– من قادر بودم به آسانی به رموز نقاشیهای قدیمی، به اسرار کتابهای مشکل فلسفه، به حماقت ازلی اشکال و انواع پی ببرم. زیرا درین لحظه من در گردش زمین و افلاک، در نشو و نمای رستنیها و جنبش جانوران شرکت داشتم، گذشته و آینده، دور و نزدیک با زندگی احساساتی من شریک و توام شده بود.

در اینجور مواقع هر کس بیک عادت قوی زندگی خودش، بیک وسواس خود پناهنده میشود: عرق‌خور میرود مست میکند، نویسنده مینویسد، حجار سنگتراشی میکند و هرکدام دق دل و عقده خودشان را بوسیله فرار در محرک قوی زندگی خود خالی میکنند و