برگه:The Blind Owl.pdf/۳۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۳۸
 

جاده را گرفته بود. کالسکه با سرعت و راحتی مخصوصی از کوه و دشت و رودخانه میگذشت، اطراف من یک چشم‌انداز جدید و بی‌مانندی پیدا بود که نه در خواب و نه در بیداری دیده بودم: کوههای بریده بریده، درختهای عجیب و غریب توسری خورده نفرین زده از دو جانب جاده پیدا بود که از لابلای آن خانه‌های خاکستری رنگ به اشکال سه گوشه، مکعب و منشور و با پنجره‌های کوتاه تاریک بدون شیشه دیده میشد– این پنجره‌ها به چشمهای گیج کسیکه تب هذیانی داشته باشد شبیه بود. نمیدانم دیوارها با خودشان چه داشتند که سرما و برودت را تا قلب انسان انتقال میدادند. مثل این بود که هرگز یک موجود زنده نمیتوانست در این خانه‌ها مسکن داشته باشد، شاید برای سایه موجودات اثیری این خانه‌ها درست شده بود.

گویا کالسکه‌چی مرا از جاده مخصوصی و یا از بیراهه میبرد، بعضی جاها فقط تنه‌های بریده و درختهای کج و کوله دور جاده را گرفته بودند و پشت آنها خانه‌های پست و بلند، بشکلهای هندسی: مخروطی، مخروط ناقص با پنجره‌های باریک و کج دیده میشد که گلهای نیلوفر کبود از لای آنها در آمده بود و از در و دیوار بالا میرفت. این